هو الرفیق
اولش یک حس غلغلکی ته جفت پاهایم احساس کردم. حس کردم چیزی دارد وُل می خورد. یک مقدار که بیشتر راه رفتم، غلغلکشان رفته رفته شبیه درد شدن و چند دقیقه بعد انگار که کف هردو پایم آتش گرفته باشند...
محمدحسین سیمیار
هو الرفیق
اولش یک حس غلغلکی ته جفت پاهایم احساس کردم. حس کردم چیزی دارد وُل می خورد. یک مقدار که بیشتر راه رفتم، غلغلکشان رفته رفته شبیه درد شدن و چند دقیقه بعد انگار که کف هردو پایم آتش گرفته باشند...
محمدحسین سیمیار
(عرض شد که علاقه به فوتبال و کتاب و کار تیمی دست به دست هم داد تا پای من به گود فرهنگی مسجد آقا کبیر باز شود. بعد آن جا تیم شدیم و تصمیم گرفتیم نشریه بزنیم. هم اینک ادامه ماجرا...)
محمدرضا مهدوی
متاسفانه نویسنده هنوز متن خود را تحویل نداده است...
محمدآقبلاغی
بسم الله
این متن چیزی برای ارائه ندارد... چند خط شطحیات است و با خواندنش وقتتان تلف می شود... نویسنده اش هم مسئولیتش را قبول نمی کند...
محمدحسین سیمیار
در همه جای دنیا برای تقسیم مسئولیت قاعدهاش این است که هر سازمان یا نهاد، بعد از اینکه یک سری وظایف و مسئولیتها را برای خودش مشخص کرد، آنها را بین نیروهایش تقسیم میکند. یکی میشود رئیس، یکی معاون فلان و دیگری مشاور بهمان و همین طور تا آخر. اما تقسیم مسئولیتی که ما در نشریهمان انجام دادیم، جور دیگری بود و با این خیلی فرق داشت.
محمدرضا مهدوی
باسمه تعالی
...باید مسیر خودمان از این لحظه تا تابستان را مشخص می کردیم و مطابق یک برنامه پیش می رفتیم تا قدم به قدم به هدفمان نزدیک شویم، از طرفی این مسیر برایمان تقریبا گنگ و نامعلوم بود و تجربه چنین کاری را نداشتیم...
محمد آقبلاغی
اصولاً انتخاب رشته فرایند مهمی در دوره درس خواندن و پیدا کردن مسیر زندگی است که اگه اون رو سر سری بگیرید و ولش کنید ضربه بدی به ادامه فرایند تحصیل شما میزنه.
سیدطاها قاسم زاده
وقتی که سری اول کارتون فوتبالیستها برای بار دوم یا سوم از تلویزیون پخش شد، مرا هم مثل خیلی از بچههای دهه هفتادی عاشق فوتبال کرد.
محمدرضا مهدوی
سال ۹۸ برای ما دانش آموزان سال عجیب و پر از اتفاقات عجیب و تجربه نشدهای بود، مدام مدارس به دلایل مختلف تعطیل میشد؛ اوایل با آلوگی هوا شروع شد و بعد در میانه و اواخر پاییز خبر از آنفولانزایی به نامN1H1.
محمدجواد اینانلو
چرا واقعا اینجوریه
وقتی کسی میاد مسجد آقاکبیر موندگار میشه
انگار دل کندن براش سخت میشه
محمد آرمین رهنما
باسمه تعالی
کارونا، کار و کرونا
قسمت اول، کار جهادی
اوایل ترم زمستانه بود، کلاسها هنوز با قوت برگزار نمی شدند، تازگی ها هم خبر پخش یک ویروس جدید در چین خبرساز شده بود و مدام گفته می شد: ووهان چین، ووهان چین. اسم این شهر را هم تا به حال نشنیده بودم، حداقل این ویروس، ووهان را سر زبان ها انداخته بود، بالاخره هر جایی به یک چیزی مشهور می شود.
محمد آقبلاغی
صبح با تکرار چندین باره صدای زنگ هشدار گوشی از خواب بیدار می شوم تا شب که دوباره از فرط خستگی بخواب روم و روز از نو میشود. بی آنکه روزی را سپری کرده باشم! قبل تر ها، آن زمان که بچه تر بودم از صبح با دلی پر از شور و امید بیدار میشدم...
معین وحیدی
هو الرفیق
از انتهایی ترین واگن اتول دودی
به راوی قصه مرد دریا
سلام؛
داستان زیبایت مرا به حاشیه کشاند. حاشیهای که اصل بود. اصلی که در این عصر حسابی از آن دور ماندهایم.
محمدرضا مهدوی
به نام خدا
آخرین خانه شهیدی که حضوری رفتیم منزل شهید برجعلی زاده بود. بعد از اون به دلیل شیوع ویروس کرونا خانه شهیدی نرفتیم و بعد از چند هفته گفتند که قراره خانه شهید را به صورت مجازی برگزار کنند که می شد آخرین خانه شهید 1398.
محمدصالح داداش زاده (14 ساله)
نوشتن را لذتی است وصف ناپذیر اصلا درمان درد است نوشتن چه با مخاطب چه بی مخاطب لذت بخش است. متن هایی که برای دل خودت و در گوشه¬ای خلوت از زندکی مینویسی آرامش روح است مسکن اعصاب.
حسین الهی