انسان هر جای زندگیش که باشد به دنبال چیزی می گردد و در اندوه بدست آوردن آن و یا ترس از دست دادن آن است ٬وقتی کودک است آرزوی اسباب بازی دارد٬هر روز به بازی جدیدی دل می بندد و برایش گریه ها و شادی ها می کند٬ کمی بعد این خواسته ها تغییر می کند به خود نمایی و اول بودن در جمع و لباس و ماشین و پول و زن و زندگی و قدرت ...

انسان همیشه وقتی به دنبال چیزی می رود با خود فکر می کند اگر آن را بدست آورد دیگر می تواند با خیال راحت و بدون دغدغه به زندگی عادی خود بپردازد ولی غافل از آن که در پس این قله٬ قله های زیادی ست  و این قله ها تمامی ندارد...

و سرّش آن است که این انسان گمشده ی خود را میان امور فانی می جوید و این است که تا به آنها می رسد می فهمد با این هم آرام نمی گیرد و به دنبال چیز دیگر حرکت می کند و حال آن که گمشده ی او وجه الله است یعنی او باید خود را به خدایش پیوند دهد تا با وجود بی نهایت و ... گره بخورد که  تنها باپیوند با این وجود عظیم وجودش سراسر نور می گردد و غرق در آن وجود بی نهایت و جمال حقیقی می گردد که اینان دیگر لاخوف علیهم و لاهم یحزنون و آرام آرام در آغوش ربوبیت او ...

حامد یزدی