با سلام

چندی پیش یکی از دوستان (همکاران) در یک گروه تلگرامی خصوصی پستی گذاشت که حتما برای خیلی از ما این اتفاقات می افتد و اگر خدای نکرده دچار بی سوادی در حوزه رسانه باشیم آسیب های جدی می بینیم رسانه هم مثل هر ابزار کاربردهای خیر و شر زیادی دارد ، مثالی که فراوان شنیدیم چاقوست که دست یک پزشک حاذق و متعهد باعث خیر است و در دست یک انسان جاهل( چه پزشک باشد و چه ....) باعث شر و فساد، بعد از مطالعه آن پست  تصمیم گرفتم پاسخی بنویسم و به همین خاطر مختصر مطالعه ای کردم . در ابتدا تعریفی از سواد رسانه ای و انواع کمک ها و پیام های این سواد و سپس پست مذکور و در نهایت مختصری از مطالعه مرتبط با آن تقدیم حضور می گردد : 

تعریف سواد رسانه ای (Media Literacy) : مجموعه‌ای از مهارت‌های قابل یادگیری است که به توانایی دسترسی، تجزیه و تحلیل و ایجاد انواع پیام‌های رسانه‌ای اشاره دارد و یک مهارت ضروری در دنیای امروزی به شمار می‌رود. برای حرکت در محیط رسانه‌ای پیچیده امروز باید قادر به درک بهتر پیام‌های رسانه‌ای باشیم.

افراد، با سواد رسانه ای قادر به کشف پیام‌های پیچیده‌ی موجود در محتوای تلویزیون، رادیو، روزنامه‌ها، مجلات، کتاب‌ها، بیلبوردهای تبلیغاتی، اینترنت و سایر رسانه‌های مستقل خواهند شد. آن‌ها هم‌چنین می‌توانند رسانه‌های خود را ایجاد کرده و در شکل‌گیری فرهنگ رسانه‌ای مشارکت فعالانه داشته باشند، این امر سبب می‌شود مردم از حالت مصرفی خارج شده، از رسانه‌ها به صورت هوشمندانه‌ای بهره‌مند شوند.

سواد رسانه ای می‌تواند به افراد جامعه کمک کند تا:

۱. چگونگی ایجاد پیام‌های رسانه‌ای را درک کنند.۲. آنچه که رسانه‌ها می‌خواهند ما را به باور آن برسانند را تشخیص بدهند.۳. تعصبات، اطلاعات غلط و دروغ‌های رسانه‌ای را تشخیص بدهند.۴. قسمتی از داستان که کتمان می‌شود را کشف کنند.۵. پیام‌های رسانه‌ای را براساس تجربیات خود، باورها و ارزش‌هایشان ارزیابی کنند.۶. پیام‌های رسانه‌ای خود را طراحی، ایجاد و توزیع کنند.



پست گذاشته شده از کتاب " دو قرن سکوت " استاد عبد الحسین زرین کوب


پیدایش سیّد 


ریشه‌ی واژه‌ی سیّد ، پس زمینه‌ی جامعه شناختی‌اش و اشتباه جا افتادنش در مورد نسبت‌شان با قوم قریش ؛


سیّد واژه ای عربی است و معنی آن در زبان پارسی " آقا " و در زبان انگلیسی "مستر" است ، اعراب زن را سیّده مینامند ؛


پس از چیرگی تازیان بر ایران

که در نیمه‌ی سده‌ی هفتم میلادی روی داد بکار بردن واژها و سرنامهای عربی رواج یافت ؛ مردم به هنگام بانگ زدن اعراب آنها را با سرنام عربی سیّد بانگ میزدند ؛ خود اعراب هم یکدیگر را با سرنام سیّد بانگ میزدند ؛ شگفت‌انگیز این بود که اعراب ایرانیان را سیّد ننامیدند و خود ایرانیان هم همدیگر را سید نگفتند

 زیرا اعراب خود را بالاتر از ایرانیان میدانستند و چنین کاری را روا نمیداشتند که به زیردستان و بندگان خود سیّد بگویند ؛ امّا آن دسته از اعراب که زنان ایرانی را اغلب به همسری گرفتند ، از آنها دارای فرزند شدند ؛


این فرزندان چون پدر عرب داشتند میتوانستند سرنام بکار ببرند ؛ فرزندان این فرزندان نیز میتوانستند همین کار را بکنند ؛ از این رو گروهی ایرانی پیدا شدند که پدر یا نیای عرب داشتند

و سید نامیده شدند ؛ به یاد داشته باشید این گروه فقط عرب‌زاده بودند ، نه از خاندان ویژه‌ای مانند خاندان محمّد یا قریش یا دیگران ؛ ده‌ها سال گذشت و چیرگی حکومتی اعراب از   میان رفت ، ولی سیّدها که از بازماندگان عرب‌زادگان بودند ماندگار شدند ؛


صفوی‌ها که در ۱۵۰۱ ترسایی برآمدند شاخه ای از اسلام را با کشتار گسترده و با زور شمشیر دین رسمی ایرانیان که بیشینه‌ی آنان سنّی بودند کردند ؛ انگیزه‌ی آنان تنها و تنها سیاسی بود : آنها نمیخواستند از خلیفه گری اسلامی باشند که اینک در دست عثمانیها بود.


ایرانیان از چیرگی تازیان و رفتارهای ددمنشانه‌ی آنها در میهن ایرانی ، یادمانده‌های تاریخی تلخی داشتند ؛ برنامه‌ریزان دوران صفوی همه‌ی جنایتهای مسلمانها را به پای اعراب و به پای سه خلیفه نخستین اسلام (ابوبکر/عمر/عثمان) ، بنی امیّه و سپس بنی عبّاس و گماشتگان آنان نوشتند و مدّعی بودند که خود حضرت محمّد و علی و زادگان آنان با ایرانیان دوست بوده‌اند و اگر علی و زادگان او در رهبری میبودند ، رفتارهای بدی با ایرانیان نمیشد ؛ آخوندهای صفوی نیز برای این دروغها حدیث‌سازیهای گسترده کردند ؛ از جمله عروسی دختر یزدگرد با حسین بن علی ، با این همه ، زور شمشیر و حدیث‌سازی اثر خود را گذاشت و این برداشت دروغ کم کم پذیرفته شد و جا افتاد و در پی آن ایرانیان کین خود را از امامان ، از دل بیرون کردند تا جایی که محمد و آل‌اش را ستمزده‌ی دیگر اعراب نیز دیدند !!!

به همان اندازه که خوبی و دوستی محمّد و زادگانشان درمیان ایرانیان مسلمان تبلیغ میشد ، از دیگر رهبران عرب مانند سه خلیفه‌ی نخستین اسلام و بنی عبّاس و بنی امیّه بدی گفته میشد و یادمانده ها‌ی تلخ و تاریخی ایرانیان در کارهای آنها ریشه‌یابی میشد ؛

در این میان سیّدها که برایند عینی تجاوز مسلمانها به ایران زمین بودند ، در خطر افتادند ، زیرا اینان عرب‌زاده بودند و ایرانیان از عربان دلهای پرخون و چشمان گریان داشتند ؛ یاری دولت و مجتهدان شیعه که صفویها از لبنان آورده بودند ، سیّدان را از هر گزند رهایی داد ؛

مجتهدان و دولتیان گفتند که سیّدها همه از زادگان محمّد و علی هستند و نه از دیگر اعراب ، که البتّه این یکی از بزرگترین دروغهای تاریخی بود ؛ از آن زمان معنی واژه‌ی عربی سیّد در ایران دیگر عوض شد و گفتند سیّد یعنی زادگان پیغمبر اسلام و امامان ؛ این برداشت و دروغ هم مانند دیگر برداشتهای دروغ دوران صفوی کم کم جا افتاد تا جایی که اینها خود را برتر از دیگر ایرانیان میدانند و بر این باور هستند که چون از نسل محمّد و علی هستند ، از حقّ ویژه‌ای برخوردارند ...

منبع :کتاب دو قرن سکوت

نویسنده : دکتر زرّین کوب

  گزیده ای از مطالعات بنده در خصوص کتاب " دو قرن سکوت " و شرح حال استاد عبد الحسین زرین کوب

نویسنده در زمان و شرایط به تألیف کتاب مذکور می پردازد که غربزدگی ، حمله به اسلام و تقدیس ایران باستان ، دو پایه سیاست فرهنگی عصر پهلوی بود که توسط روشنفکران سکولار انجام می‌گرفت. در آن روزگار سرد و سیاه و تلخ ، همسو با مذاق قدرت مسلط، صادق هدایت (نیهیلیست یهودی تبار، که جان بر سر نیست انگاری کافکایی گذاشت) کتاب «پروین دختر ساسان» را نوشت. مجتبی مینوی «مازیار» را همراه با نمایشنامه صادق هدایت منتشر کرد و درآن ، از ارتش رهایی بخش اسلام که رائد و رهنمای آن ، یک ایرانی پارسا و آزاده و فرهیخته (سلمان پارسی) بود با عنوان «مشتی مارخواران اهریمن نژاد» یاد کرد.سعید نفیسی اعراب مسلمان را «گروه سوسمارخوار و بی خط و دانش» شمرد که ۱۷ وی همچنین در لزوم تغییر خط اعلام کرد: «… من جدا عقیده ایمانی دارم که یکی از نخستین ضروریات زبان فارسی، اختیار کردن خط دیگری جز خط امروز است…». احمد کسروی ، عضو انجمن آسیایی همایونی لندن (بزرگترین لژ فراماسونری در خاورمیانه) بانوشتن کتاب «زبان پاک» به جنگ واژه های عربی تبار موجود در زبان فارسی (که استعمال آنها قرنها در ادبیات کشورمان رواج داشته و در معنی ، تابعیت ایرانی گرفته اند) رفت و به سره نویسی ، بلکه واژه تراشی های بعضا مضحک (نظیر جعل واژه شلپ! به جای شیرینی) پرداخت. (ر.ک : زمانه و کارنامه ابراهیم پورداوود ، علی ابوالحسنی ،جام جم ) در چنین فضائی عبدالحسین زرین کوب کتاب «دو قرن سکوت» را نوشت و در آن ، هرچه را که از آن ایران باستان نبود «زشت و پست و نادرست» شمرد!

اعتراف و جبران اشتباهات :بسیاری از روشنفکران شووینیست مآب عصر رضاخان ، بعضاً با شهامت تمام به اشتباه خویش اعتراف کردند. همان کاری که عبدالحسین زرین کوب انجام داد ودر پیشگفتاری که بر چاپ دوم «دو قرن سکوت» نوشت با اعترافی دلیرانه ، حق پذیری و پختگی تدریجی خویش را ثابت کرد. گام مهمتر زرین کوب در این عرصه ، نگارش کتاب گرانسنگ «کارنامه اسلام» بود.دکتر زرین‌کوب در مقدمه چاپ دوم می‌نویسد: «در تجدید نظری که در این کتاب، برای چاپ تازه‌ای کردم، … ترتیب و شیوه کتاب اول را بر هم زدم و کاری دیگر پیش گرفتم. از آنچه سخن شناسان و خرده‌گیران، در باب چاپ سابق گفته بودند، هر چه را وارد دیدم به منت پذیرفتم و در آن نظر کردم. در جایی که سخن از حقیقت جویی است چه ضرورت دارد که من بیهوده از آنچه سابق به خطا پنداشته‌ام دفاع کنم و عبث لجاج و عناد ناروا ورزم؟

از این رو، در این فرصتی که برای تجدید نظر پیش آمد، قلم برداشتم و در کتاب خویش بر هر چه مشکوک و تاریک و نادرست بود،خط بطلان کشیدم. بسیاری از این موارد مشکوک و تاریک جاهایی بود که من در آن روزگار گذشته، نمی‌دانم از خامی یا تعصب،نتوانسته‌ بودم به عیب و گناه و شکست ایران به درست اعتراف کنم. در آن روزگاران، چنان روح من از شور و حماسه لبریز بود که هر چه پاک و حق و مینوی بود از آن ایران می‌دانستم و هر چه را از آن ایران– ایران باستانی را می‌گویم- نبود زشت و پست و نادرست می‌شمردم. در سالهایی که پس از نشر آن کتاب بر من گذشت و در آن مدت، دمی از کار و اندیشه در باب همین دوره از تاریخ ایران، غافل نبودم در این رای ناروای من، چنانکه شایسته است، خللی افتاد. خطای این گمان را که صاحب نظران از آن غافل نبودند، دریافتم و در این فرصتی که برای تجدید نظر در کتاب سابق بدست آمد لازم دیدم که آن گمان خطای تعصب آمیز را جبران کنم.

آخر عهد و پیمانی که من با خواننده این کتاب دارم آن نیست که دانسته یا ندانسته، تاریخ گذشته را به زرق و دروغ و غرور و فریب بیالایم. عهد و پیمان من آن است که حقیقت را بجویم و آن را از هر چه دروغ و غرور و فریب است جدا کنم. در این صورت ممکن نبود که بر آنچه در کتاب خویش نادرست و مشکوک می‌دیدم از خامی و ستیزه‌رویی خویش،خط بطلان نکشم و خواننده‌ای را که شاید بر سخن من بیش از حد ضرورت اعتماد می‌ورزد با خویشتن به گمراهی بکشانم. … خواننده جوانی که آن کتاب سابق مرا خوانده بود، در ذهن خویش پرسشهایی می‌داشت که من در آنجا، بدانها جوابی نداده بودم. سبب سقوط و شکست سامانیان چه بود؟ … در هر حال از این بابت هیچ ادعایی ندارم: ادعا ندارم که در این جستجو به حقیقتی رسیده‌ام. ادعا ندارم که وظیفه مورخی محقق را ادا کرده‌ام. این متاعم که تو می‌بینی و کمتر زینم

و من الله التوفیق

سید محمد رضا قافله باشی