باسمه
تعالی
نمیدانم
از چه بنویسم و از کجا ینویسم و نمی دانم چرا زمین و زمان باعث می شود این کارم روز
به روز عقب بیافتد و به خود بگویم که وقتم پر است یا کار های مهم تری دارم.به همین
دلیل درباره چیزی می نویسم که به نظرم برسد نیاز به فکر و تفکر و وقت کمتری
دارد:
«علاقه
به مهندسی داشت ، همیشه درس خواندنش برای مهندس الکترونیک شدن بود.علاقه ی او به
این رشته او را به این رسانده بود که که بازی با سیم و لحیم و هویه از کار های
روزانه و خراب کردن اتصالات وسایل به بهانه درست کردن آن ، کارش بود.
علاقه
مهدی بهانه ای بود برای درس خواندنش و او به جایی رسیده بود که بیش از نیمی از وقت
خود را با سر و کله زدن با کتاب و مداد و چکنویس مشغول بود .
با
گذشت زمان و ورود به پایه راهنمایی تمایل مهدی به دوری از مدرسه شد و دوستی با
دوستانی که مدرسه ای نبودند را در پی داشت.
جو
دوستانش کاملا با جو دیگران فرق میکرد ،آنان محصل در مدارس علمیه بودند و او خود را
در فضای دیگری میدید که احساس حقارت به او دست میداد که چرا باید این گونه و این
مطالب را خواند؟چرا باید وقت خود را در رسیدن به هدفش از دست دهد؟چرا نباید بفهمد
دبیرستان رفتن و تحصیل در دانشگاه تنها راه و بهترین راه نیست؟
از
آن زمان ها بود که مسیر زندگی اش تغییر چشمگیری کرد و اساتید و دوستان و خانواده اش
مورد تحول نسبت به تغییر نظرش کرده بودند...
عبدالحمید
مطهری فر