اصلاح جامعه

با چند تن از دوستان خدمت یکی از اساتید رسیدیم. سوالی از ایشان پرسیدند که گفتگویی حول آن سوال شکل گرفت. دغدغه دوستان این بود که برای اصلاح جامعه و ایجاد یک جامعه مؤمن، علوم انسانی دانشگاهی، به تنهایی کافی نیست. راهکار پیشنهادی دوستان این بود که علاوه بر توانایی های دانشگاهیشان باید به حوزه بیایند تا با یادگیری علوم دینی بتوانند با روش های دینی و روش های دانشگاهی، توامان، راهکارهایی برای اصلاح جامعه ارائه کنند. آنچه در پی می آید فرمایشات استاد پیرامون راهکار اصلاح دینی جامعه است. (متن کمی طولانی است اما چون به همان سبک محاوره ای است خواندنش سخت نیست. به دوستان محققم توصیه می کنم که با دقت مطالب را مطالعه کنند تا روانی کلام موجب توهم سادگی مطلب نشود.)

«اصلاح جامعه چگونه است؟ یک بار جامعه را مجموعه ای از مولفه ها می بینیم که در هم تاثیر و تاثر دارند و نتیجه، حاصل کنش این مولفه هاست و اگر این مولفه ها را کم یا زیاد کنیم خروجی به تبع آن تغییر کرده و نتیجه دلخواه حاصل می شود.

به نظر نمی رسد انسان و مولفه های فرهنگی مربوط به آن، تنها همین روبنایی باشند که ما از جامعه می بینیم، که با کم یا زیاد کردن بودجه در جایی و یا اجتماع انسانها در جایی و مثلا تشکیل نهاد یا سازمانی، تغییر دلخواه در این عرصه حاصل شود. بلکه مهمتر از همه ی این ها اتفاقی است که پشت صحنه رخ می دهد و آن اتفاقی است که درون قلب ها می افتد. این طور نسیت که بیاییم ضوابط را تغییر دهیم و قانون بگذاریم تا مشکل حل شود.و یا مثلا بیست تا آدم حزب اللهی ببریم جای آدم های ریش تراشیده و بگوییم مشکل حل خواهد شد. چنانچه در این سی سال هم هر کاری کردیم،مشکلات فرهنگی حل نشده است. بلکه آن ها در سیستم رفته اند آن ها هم مانند قبلی ها شده اند. پس چیزی ماورای ظاهر افراد و ظاهر تصمیم گیری هاست که او خود را به ما تحمیل می کند.

ما باید از درون نگاه کنیم. نگاه از درون یعنی بشناسیم چیزی هست که قلب ها را تسخیر می کند و هر کسی را تحت آن چیز قرار گیرد، به مرور قلب آن فرد نیز تسخیر می شود. آن چیز به شما سیستم خودش را تحمیل می کند. اگر به آن چیز نگاه نکنیم و بخواهیم سیستم (مجموعه مولفه ها و اثر گذاری حاصل از ارتباط آن ها) را تغییر دهیم تغییر صرفا صوری است. هر تغییری دهیم باز نتیجه همان است. پس نباید از بیرون به انسان و به تبع آن به فرهنگ نگاه کنیم. جامعه مثل یک ماشین نیست که بیاییم مجموعه نیرو ها را از بیرون محاسبه کنیم و بگوییم پس مسیر و سرعت اینگونه خواهد بود. از قضا یک انسان هایی در تاریخ پیدا می شوند بدون آنکه محاسبه بیرون را بکنند و بدون آنکه اصلا به بیرون توجه داشته باشند، با این که یک نفر است چون او تغییر می کند می بینیم یک دفعه سیستم ها و مجموعه های الهی پیدا می شود و می توانند جامعه را تغییر دهند.

اصل مسئله همین جاست، اگر کسی بخواهد جامعه را اصلاح کند اول باید خود را اصلاح کند. یعنی جامعه با دستور العمل و صرف وقت و نیرو اصلاح نمی شود. جامعه با انسان صالح، صالح می شود. یعنی باید ابتدا خودمان را هم فقط از بیرون نگاه نکنیم و که فقط به فکر علم آموزی ظاهری و برنامه ریزی ظاهری باشیم و بفهمیم قلب و باطنی داریم و بفهمیم که اگر قلب آن قلبی بشود که قلب الهی باشد، طبیعتا همه ظواهر هم درست می شود و هر جا نیز باشم تاثیرگذاری لازم را دارم.

بیاییم چند تن از این شخصیت ها را در طول تاریخ بشناسیم: اولین نفر که باید نام ببریم امام خمینی (ره) است. ما عالم دینی کم نداشتیم، تاثیرگذاری که امام داشت عالمان دیگر نداشتند و خودشان نیز معترف بودند که نمی توانند داشته باشند. مثلا بعضی از علما که سال 42 در زندان خدمت امام رسیده بودند و امام فرموده بودند اگر ما رفتیم، باید کار را ادامه دهید، به امام می گفتند: نه آقا! کار، کار شماست. در حالی که امام را از نظر فقهی اعلم نمی دانستند، بلکه خود را اعلم می دانستند. و حتی ممکن بود از حیث روشی به امام هم اشکال بگیرند.

خوب این تاثیر گذاری از کجاست؟ آن تاثیرگذاری از آن جا ناشی می شود که روابط و سنت های الهی در میان انسان هاست که جامعه شناسی و روانشناسی موجود نمی تواند آن را بشناسد. ما یک جامعه شناسی و روانشناسی داریم که انسان را از بیرون می شناسد که اصلا به روابط و سنت های باطنی الهی توجه نکرده است و نمی فهمد که خدا انسانها را یک کانال کشی از درون کرده است و یک سیستم عامل .و کنترل درونی گذاشته است که از آنجا انسان ها مدیریت می شوند. اگر این سیستم درونی، در جامعه ای در اختیار طاغوت باشد، شما هر چه از بیرون سیستم طراحی کنید، فایده ای ندارد. غرب، در جامعه شناسی و انسان شناسی، نرفته است آنطور که قرآن می گوید انسان و جامعه را از درون بشناسد. اسلام می گوید اگر آن که نامش را مسیر ولایت الهی می گذارند- به دست آمد همه چیز درست می شود. هر قدر خود را در مسیر ولایت الهی بیشتر قرار دهیم باطن جامعه بیشتر به سمت ما متمایل می شود. پس مهم این است که قبل از این که دغدغه اصلاح جامعه را داشته باشیم، دغدغه اصلاح خودمان را داشته باشیم اما نه به نحو آلی. یعنی اینطور نباشد که بگوییم من می خواهم اصلاح شوم تا جامعه را اصلاح کنم. همین باعث می شود نتوانیم جامعه را اصلاح کنیم. زیرا در اصلاح کردن، همیشه نگاه می کنیم من چقدر خود را اصلاح کنم جامعه را می توانم اصلاح کنم؟ پس همینکه به آن حد رسیدیم خود را رها می کنیم و در اصلاح خود را با جامعه میزان می گیریم.(یعنی همین که خود را از عیبی که در جامعه است پاک کردیم، برایمان کفایت می کند و این معنای حقیقی اصلاح نیست) ما تا جایی که می توانیم باید به خدا نزدیک شویم. انسان در برابر خدا موظف به اصلاح خودش است.این باید هدف ما باشد. و چون انسان ها مجموعه به هم پیوسته ای هستند فساد جامعه در فساد شخص هم اثر می گذارد، پس باید جامعه را اصلاح کنیم تا به خدا نزدیک شویم. آن کس که این عالم را خلق کرده است می گوید: من این مجموعه را به این گونه ساختم. خدا می گوید شما باید برای نزدیک شدن به من کوشش بکنید یکی از مراحل نزدیک شدن به من نتیجه اصلاح جامعه است. این نوع از اصلاح جامعه تفاوت زیادی دارد. در این اصلاح انسان دائما نگاه می کند، چه اصلاحی در جامعه موجب تقرب اوست آن را انجام می دهد. پس اصلاح جامعه به این شکل نیست که ظواهر را اصلاح کنید و با نهاد یا سیستمی بخواهیم برایند نیروها را به سمتی حرکت دهیم، مرحوم امام هم چنین نمی پنداشتند. اینطور نبود که در روستاهای زابل روحانی فرستاده باشند، یا در تمام دانشگاه ها روحانی فرستاده باشند. اما وقتی امام برخاست، می بینیم آن افسر نیروی هوایی آخوند ندیده و تربیت دینی نشده، تحت تاثیر قرار می گیرد و این به خاطر همان ارتباط باطنی و اتصال به ولایت الهی است.آدم ها را نباید همه را یک واحد حساب کرد. امام هزار بود و بقیه ارتباط هایی بودند به این هزار. امام که تکان می خورد همه تکان می خوردند. ولایت الهی گرانیگاه جامعه است که حرکت او حرکت جامعه است. مثل آهن ربایی که با حرکتش، براده ها حرکت می کنند. پس اگر قرار است برای اصلاح جامعه کاری کنیم، آن باید فرع اصلاح خودمان باشد.

با این نگاه باید بدانیم هیچ دانشی، دانش خنثی نیست. که چند روایت در دانشی بریزم و بگوییم حال با آن می توان جامعه را اصلاح کرد. بلکه نگاه به کل است که به ما می گوید هر جزئی چگونه باید تحلیل شود. اگر اتومبیل را به مثابه یک جاروبرقی بخواهیم تحلیل کنیم همه چیزش عوض می شود. پس معنایی که کل به ما می دهد وغرضی که برای آن شکل گرفته ودارای وحدتی است که آن وحدت است که او همه چیز را نظم می دهد. (آن نقطه وحدت در جامعه الهی، همان ولایت الهی است. و در جامعه غربی ولایت طاغوت است.) نقش ولی الهی که قرآن به او می گوید امام، به این شکل است که روبنا حاصل اوست. و حرکت معکوس وجود ندارد. همانطور که گفتیم علم هم حاصل آن نگاه به کل است. همچنان که آن نگاه، در هنر می رود اثر دارد در معماری می رود اثری دارد. به شکلی که حتی اگر توریستی وارد شود بین همه اجزا تمدن، مناسبت احساس می کند. چنانچه الان غرب چنین است. این به این خاطر است که نقطه ای واحد وجود دارد که ظواهر، همه از آن صادر می شود.

در زمان امام همین مسئله رخ داده بود. وقتی ما امام را داشتیم فیلم سازمان بدون اینکه بفهمد همان چیزی را می ساخت که امام می خواست. شعر شاعرها و احساسات مردم همه به گونه ای بود که سعی می کردند به آن نقطه وحدت تقربی بجویند و آن را در خود نشان دهند. اما وقتی نقطه وحدت گم می شود، همه چیز بهم می ریزد. وقتی نگاه ها به آن نقطه محوری باشد اگر چیزی وارد جامعه شود که مناسب نباشد خود به خود بیرون رانده می شود. ما اگر می خواهیم جامعه را اصلاح کنیم باید سعی کنیم به این مسیر امتداد تاریخی دهیم تا خود را در قالب تمدن نشان دهد.

البته اسلام انسان کامل را در انسان عالم معرفی می کند، اما عالم عامل. تا آن بصیرت های قرآنی نباشد کمال ممکن نیست. البته باید بدانیم علم را هم می توان دوگونه یادگرفت. گاهی علم را می آموزی که چون جامعه علمی در مسیر خود به شکلی حرکت می کند و تو هم جزئی از آن هستی پس هر چه آنان می کنند، می کنی و چنان غرق علم می شوی که فراموش می کنی برای چه به سراغ آن آمدی و گاهی علم را برای کشف حقیقت می خواهیم و دانستن حق خودش اهمیت دارد، و این است که مطلوب است.

نمونه های دیگر هم هست که در اندازه خودشان تاثیر گذاری متناسب آن را داشته اند. مثل آقای طالقانی در مسجد هدایت که امثال شهید رجایی و شهید چمران زیر دست ایشان تربیت می شوند. خود شهید چمران نیز در مجموعه اش همینگونه تاثیر می گذارد. تاثیرهایی است که حضور آن فرد در محیط بنا بر همان ارتباطات درونی گذاشته می شود. مثل شمعی که لازم نیست برای نورافشانیش فکر یا محاسبه بکند.»

محمد علیگو