محسن علیگو
محسن علیگو
باسمه تعالی
اکثر ما قدیمی ها توی کتاب های مدرسه ، درسی درباره شهید مدرس داشتیم ، فکر کنم اگر خیلی حافظه ی خوبی داشته باشیم ، یک جمله از آن درس توی ذهن ما مانده است . «دیانت ما عین سیاست ماست»
بعضی وقت ها تکرار زیاد بعضی از جملات سبب می شود که از معنای آن غافل شویم. فکر کنم یکی از جمله هایی که نیاز است بیش تر روی معنایش تفکر کنیم ، همین جمله است .
به نظر شما این جمله یعنی چه ؟
آیا واقعا دین با سیاست ارتباطی دارد. آیا دینی که برای معنویت انسان ها آمده و می خواهد کار آخرت ما را راه بیاندازد ربطی به سیاست که مربوط به حیله گری صاحبان قدرت است دارد؟ یا اصلا شما یک تعریف دیگری از دین وسیاست دارید؟
فکر کردم قبل از این که در این زمینه بخواهم حرفی بزنم بهتر است نظر شما را راجع به این جمله بدانم.
محمد طاها دلیری
بسم الله الرحمن الرحمن الرحیم
«...وَ ضَاعَ الْمُلِمُّونَ إِلَّا بِکَ، وَ أَجْدَبَ الْمُنْتَجِعُونَ إِلَّا مَنِ انْتَجَعَ فَضْلَک....»
در مطلب «مشق 3»، خواندیم که امام صادق علیه السلام به ما یاد دادند که اگر خواسته هایمان را به درگاهی غیر از خدای سبحان ببریم، باخته ایم و به ایمان و عقل و دارایی های خود خسارت زده ایم.
اما ظاهرا رو انداختن به غیر خدا، مسأله ای نیست که به این زودی آثار سوءش از بین برود. امام می فرمایند هر که گِرد غیر خدا جمع شد و در درگاه غیر خدا تجمع کرد، ضایع و تباه می شود(ضَاعَ: تباه شد، ضایع شد* الْمُلِمُّونَ: جمع مُلم به معنی جمع شوندگان). آری اگر مبنای فرد، جامعه، تشکیلات، گروه و... براساس محوری غیر از خدای بی نیاز باشد، محکوم به شکست و تباهی است و نشانه های ضایع شدن آن دیر یا زود بروز خواهد کرد. حال اگر باز هم گمراهی ادامه یافت، و به غلط تصور شد که کشت و کار و رشد سرمایه ها از مسیرهای غیر إلهی است تنها چیزی که برداشت می شود، خشکسالی است؛ دانه را کاشته ایم، سرمایه را داده ایم، اما دریغ از آبی که دانه ها را مرطوب کند و سرمایه ها را رشد دهد. صحیح تر آنکه از همان لحظه ای که کار غیر الهی شد، باخت، خسران، تباهی و از بین رفتن محصول، حاصل تلاش های ماست. ( أَجْدَبَ:باران نیامد و زمین خشک شد)(فرهنگ ابجدی)*(منتجعون: کسانی که طلب محصول می کنند).
آری دوای دردها و سرسبزی کشتزار جان ما در خواستن، جستن و طلب کردن فضل خداست( إِلَّا مَنِ انْتَجَعَ فَضْلَک).
خدایا به فضلت ما را فقط به فضل خودت امیدوار ساز و در طلب فضلت یاری فرما که ما هیچ نداریم مگر فضل تو! ای أرحم الراحمین
(سلامتی همة سربازان اسلام خصوصا سید علی اصغر خودمان صلوات)
جواد ارباب
بسم الله الرحمن الرحیم
«متنی که می خونید گوشه هایی از سخنان و نکته های ناب امام جماعت پیر مسجد آقا کبیره»
*ای برادر! حیف است جاهل بمانی. می خواد استاد دانشگاه باشد دکترای ریاضی باشد هر کی می خواد باشد، باشد؛ اگر مسأله بلد نیستی جاهلی دِ برادر! میل داری قبول کن، میل داری نکن.
*برادر! این زن و بچِئَک را جمع کن مسأله را یاد بده دِ برادر. آخر بعد یک عمر زندگیT قرائت نماز زن و بچه ات باید غلط باشد؟
*بنده این همه نماز خواندم، روزه گرفتم و... به هیچ کدامش از خودم راضی نیستم. اما از یکی خیلی راضیم، سیگاری بودم ترک کردم.
*برادر! تو خیال می کنی با این کارها تو باید بهشت بری؟آهان؟ زیر کولر عالی یا جای گرم و نرم، تکیه دادی، خیال می کنی چه شده ای! باد به دماغ می اندازی که منم منم بزبزه ها؟تو خیال می کنی!
* هوای نفس را توی کار نیار این بلند گو را به بچه یاد نده هوا را توی کار نیار. اون از اول هوسرانی را یاد می گیرد.
*ای برادر مخلص خدا باش، چاکر خدا باش، بیخودی به دیگری نگو من مخلص شمام من چاکر شمام ...
*اگر تو این رساله را عمل کردی، اون وقت تو مردی.
«پیر آشنا»
گردآورنده : جواد ارباب
من گم شده ام
ای گل تو به قد مایه ی آرامش من باش رنجورم و دلگیر تو آسایش من باش
شاید که میان من و خوبان دو عالم از بهر توجنگی شود آمایش من باش
زیبایی تو گر چه نصیب همگان است مرهم بنه برسردی و گرمایش من باش
یک گل نه بهاری پی خود آورد اما از بهر بهاری شدن آرایش من باش
انشایم و در دفتر عشق تو نه جایم من پر زغلط ها و تو ویرایش من باش
«تنها» وغریب از پی ویرانه دنیا من گم شده ام دوست تو پیدایش من باش
محمد علیگو
ـ مرحله اول: خواهی نخواهی، عاشقیم! (شناخت خود)
چشمانت را ببند. سری به «خود»ت یعنی به «من»ت بزن:
کششی را در درونت می بینی، کششی به سمت زیبایی ها و بزرگی ها.
اگر در هرچیزی زیبایی و بزرگی را بیابی، مجذوبش می شوی و در مقابلش خاضع؛ و این یعنی عشق.
عشقی که خواستگاه آن دل و قلب است. دلی که همواره عشق به خوبی و زیبایی، عشق به کمال و بزرگی از آن می جوشد، و محبوب و معشوقش را فریاد می کند.
آری! ما عاشق آفریده شده ایم! و لحظه ای بدون معشوق نمی توانیم زندگی کنیم و زندگیِ بدونِ معشوق برایمان پایانِ زندگی خواهد بود.
اما در عین اینکه جبراً عاشقیم، در انتخابِ معشوق آزادیم و مختار.
منشاء تفاوت انسان ها و مکتب ها و روش ها را می توان در همین تفاوت معشوق ها پیدا کرد. زیرا معشوق های ما همان محرک ها و معبودهای ما هستند که روش ها و منش های ما را می سازند و ارزش و بزرگی ما را نشان می دهند. معشوقهایِ ما همان هایی هستند که در ما اثر می گذارند و ما را به ماراه می اندازند. حرکتها و حالتهاى را کم و زیاد مىکنند، به ما امید مىدهند و یا ما را مىترسانند، شاد مىکنند و یا اندوهگین مىسازنند. خسته مىکنند و یا به شور و شوق مىکشانند.
ـ مرحله دوم: معشوقستانِ دنیا (شناخت محبوب ها و معبودها)
حال چشمانت را باز کن و نگاهی به اطرافت بیانداز؛ خدا، پول، عنوان، زیبایی ها، قدرت ها، تشویق ها و تهدیدها و هزاران عامل دیگر که در ما موثر هستند، محبوب ها و معبودهای ما هستند.« براستی محبوب واقعی ما کدامیک از اینهاست؟ »
باید برای شناخت این بت ها و معبودها، ابتدا اینهارا جمع کنیم وسپس تنظیم و دستهبندى؛ تا بتوانیم میان آنها سنجش و تعقل کنیم و به محبوب و معبود واقعی مان برسیم.
معبود ما یا «خدا»ست یا غیر او. آنچه غیراوست را «دنیا» می نامیم که:
- گاهى هوى ونفس ماست. « أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه»
- گاهى قدرتها و طاغوتها و خلقى است که ما را به خویش مىخوانند. «عبدوا الطاغوت.» «ان کان آباؤکم و ابناؤکم ...»
- گاهى زیبایىها و جلوههاى دنیایى است که ما را اسیر مىسازد. «الناس عبید الدنیا.» «و زُیِّنَ للنّاس حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ البَنِینِ و القَناطِیرِ المُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الفِضَّةِ.»
- گاهى شیطانى است که وسوسه مىکند، نفس را تحریک مىنماید و دنیا را جلوه مىدهد و مرا به هرطرف مىکشاند و بنده مىسازد. «أَلَم أَعْهَدْ الَیْکُم یا بَنی آدم أَن لاتَعْبُدُوا الشِّیطان.»
ادامه دارد...
حسام الدین یزدی
(چکیده ای از روشها و فعالیتهای گروه مطالعاتی بصیرت)
جلسه ی امروز، بعد از خواندن قرآن، آقای حیدری دوخبر جالب به ما داد؛ اولین خبر در مورد اردوی بعد ازترم بود و خبر دیگر اینکه: «چند تن از دوستان مسجدی وبلاگی رو راه اندازی کردند، که شما هم میتوانید مطالبی که احساس می کنید مفید و مناسب این وبلاگ میباشد را برای آن ارسال کنید».
بعد از اتمام جلسه، همینطور که به خانه برمی گشتم با خود فکر میکردم که این کار باعث رشد سطح فکری اعضای گروه می شود، همچنین شروع خوبی است برای موفقیت در نویسندگی.
به ذهنم خطور کرد که خوب است اولین مطلب از گروه بصیرت را من بنویسم.
تا انگیزه ی خوبی باشد برای بقیه ی اعضای گروه.
به همین خاطر تا از گرد راه رسیدم شروع کردم به نوشتن این مطلب که امیدوارم برای همه قابل استفاده باشد.
روشهای زیر بخشی از روشهایی است که از آن برای فهم بهتر مطالب و رشد فکری خود در گروه استفاده می کنیم:
1. لغات سخت ویا ناآشنای که تا به حال نشنیده ایم را با کمک دوستان معنی می کنیم:
در ابتدای کار باید معنی خود کلمات و جملات را بفهمیم تا بتوانیم مقصود کلی مطلب را درک کنیم
2. خودمان را جای شخصیتهای داستان قرار می دهیم:
این کار به ما در فهم بهتر فضای داستان کمک می کند، و همچنین استفاده از این عبارت که: « اگر من بودم چه می کردم؟» به سنجش خودمان در شرایط داستان کمک می کند.
3. داستان را نقد می کنیم:
یعنی تک تک کارهای شخصیتهای داستان را مورد بررسی قرار می دهیم
4. نتیجه گیری می کنیم:
یعنی همه ی مطالعات، نقد ها و گفتگوهایمان را جمع بندی و از آن نتایج اخلاقی و عملی میگیریم.
5. خلاصه نویسی و ثبت:
و در پایان کارخلاصه ی داستان را به همراه آنچه در متن کتاب نیست از جمله؛ گفتگوهای مفید، جمع بندی ها، نتایج و «اگر ما بودیم چه می کردیم؟» ها را ثبت مینماییم.
لازم به ذکر است برخی از این روشها فقط در مطالعات داستانی کار برد دارد، ان شاء الله در شماره های بعدیِ « راهکارهایی برای مطالعه ی بهتر» روشهایی را برای مطالعات عمومی ارائه خواهیم کرد.
موفّق و پیروز باشید
والسلام علیکم و رحمت ا.... و برکاته
امیرحسین نیک رفتار
در مطلب گذشته تعریف فرهنگ گذشت و آن شیوه ی زندگی مردم یک جامعه بود. این شیوه دو حالت در جامعه دارد:
حال باید دانست که همین خرده فرهنگ ها نیز خود به دو گونه اند:
الف) یا با قواعد و قوانین فرهنگ عمومی سازگاری ندارند، که از آن ها به ضد فرهنگ ها تعبیر میشود.
ب) یا سازگاری دارند، که آن ها را خرده فرهنگ های موافق مینامند.
نهاد فرهنگی
پر واضح است که نهادها از بخش های بسیار اثرگذارند. نهاد ها علاوه بر آن که از فرهنگ عمومی استفاده میکنند، خرده فرهنگ مربوط به خود را نیز دارند.
نهادی که از طریق آموزش و تربیت به فعالیت های فرهنگی می پردازد و فرهنگ را تولید میکند واستمرار میدهد؛ یا به آن عمق وغنا میبخشد، نهادی فرهنگی است، مانند خانواده،آموزش وپرورش،رسانه وآمزش عالی.
وباید دانست که چون بخش قابل توجهی از فرهنگ عمومی در خانواده به فرزندان منتقل میشود خانواده را می توان یک نهاد فرهنگی دانست. رسانه های عمومی و آموزش و پرورش نیزغالبا در انتقال فرهنگ عمومی نقش دارند. آموزش عالی هم بیشتر خرده فرهنگ های سایر نهاد های اجتماعی را تامین میکند، یعنی آموزش عالی دانش تخصصی مورد نیاز نهادها را فراهم میکند.
از آنجا که فرهنگ امری غریزی نیست و اکتسابی وآموختنی است وچاره ای نیست برای انتقال آن ازنسلی به نسل دیگر مگر از راه آموزش وتربیت پس حال میتوان فهمید که چرا دو کلمهی "آموزش وتربیت" در تعریف نهاد فرهنگی آمده است بعبارة اخری این نهاد فرهنگی است که میبایست انتقال فرهنگ را از نسلی به نسل دیگر انجام دهد و چه مسؤلیت بزرگی!
مهدی مهدوی
بسم الله الرحمن الرحیم
پرده ای از معانی سورة عصر(قسمت سوم)
«إلا الذین آمنوا و عملوا الصالحات » این آیه کسانی را معرفی می کند که که از آن ضرر بزرگ و مهم نجات یافته اند و هیچ ضرری در سرمایة آنها پدید نیامده است بلکه آنرا به بهترین نحو در معاملات و تجارت بکار برده اند و در هنگام عصرِ عمرِ خویش نه تنها احساس فشار و گرسنگی نمی کنند بلکه راضی و خشنودند. اینها چند خصوصیت دارند: الف)«الذین آمنوا» ایمان غیر اسلام آوردن و مسلمان شدن است. مسلمان شدن یعنی پذیرفتنِ حقانیتِ خدا و پیامبر و معاد. ولی ایمان یعنی دل دادن و دل سپردن.
ایمان یعنی همه نیروها، انگیزه ها و اندیشه ها و از پراکندگی دور کردن و همه آنها را به سمت آنچه که به آن دل داده ایم و آن را می خواهیم، متمرکز کنیم بنابراین انگیزه ها و نیروهای انسان که مانند فِلِش های کوچکی هر یک به سمتی روان بودند، همه در کنار هم انگیزه ای بزرگ و نیرویی مستحکم مانند یک فِلِش بزرگ را فراهم می آورند که به سمت خداست این معنای ایمان به خداست [چنین مؤمنی است که مشاهدة او، رفتار او و گفتار او انسان را به یاد خدا می اندازد].
ب) «و عملوا الصالحات» عمل صالح صرفا عمل نیکو نیست بلکه صالح آن چیزی مناسب رشد و رسیدن انسان به کمال او باشد مثلا برای درخت چیزی صالح و مناسب است که او را درخت کامل و خوبی کند و ممکن است همان چیز برای یک حیوان یا گل مناسب و صالح نباشد. پس عملِ صالح عملی است که رشد می دهد یا زمینه رشد را فراهم می کند، آن هم رشدی که مناسب و در خور انسان باشد.
در آیه شریفه صالح، جمع بسته شده است و «الف و لام» بر سر آن درآمده است. پس این عده از انسان هایی که «الذین آمنوا» هستند، اعمال صالح را انجام می دهند آن هم نه دسته ای از اعمال صالح را، بلکه همه اعمال صالح را، زیرا در عربی جمع به همراه الف و لام به معنای همه است. اینجاست که روشن می شود این گروه، هیچ از عمر و زندگانی خود را نباخته اند بلکه در هر لحظه عملی را که در آن لحظه رشد به همراه داشته است (نه نقص و ضرر) و مناسب آن زمام و جایگاه بوده است(یعنی بهترین عمل از میان اعمال نیکو) را انجام داده اند.[با استفاده از فرمایشات استاد آیة الله شمس خراسانی]
احسان کرمانشاهی
بسم الله الرحمن الرحیم
در ابتدا باید چند نکته را تذکر بدهم :
1. منظور مان از تفاوت هر تفاوتی نیست بلکه تفاوت هایی است که منجر به تغییر جهت در حالات ما می شود و شاید بهتر باشد بگوییم تفاوت حالت و یا تفاوت دید و یا تفاوت نگرش منظور است.
2. همه ی انسان ها خواسته و یا نا خواسته دارای جهان بینی خاصی هستند و نمی شود انسانی جهان بینی نداشته باشد و از همین جاست که تعریف عنوان آن کمی لطیف و بدیهی به نظر می رسد
3. باتوجه به نکته بالا ما در صدد بدست آوردن جهان بینی حق و صحیح هستیم و نه مطلق آن.
با توجه به نکات بالا: کسی که می خواهد به جهان بینی صحیح و واقعی دست پیدا کند باید ابتداء به سئوالات زیر جواب دهد :
1. اولین مسئله آن است که از کجا و چه طور باید شروع کنم ؟
2. آیا اصلا امکان این امر برای انسان حاصل است که بتواند عالم را بشناسد و آیا من می توانم جهان بینی و بینش حقیقی کسب کنم؟به عبارت دیگر آیا ابزار ها و راه های لازم برای رسیدن به این مهم برای انسان حاضر است؟
3. بالا تر این که آیا حقیقتی هست که بخواهم علم به آن پیدا کنم ؟ و چیزی جز ذهن و تخیل من وجود ندارد و همه خواب های آشفته است...
البته برای جواب دادن باید از سئوال آخر شروع کنیم : حکماء در جواب این سئوال فرموده اند اینکه حقیقتی موجود است اجمالا امریست بدیهی و بالاتر اینکه اولی از بدیهیات است ولی در توضیح و تنبه به آن ما را متوجه به امور می کنند از جمله آنکه این اثر گذاری و اثر پذیری از خارج که ما را به فعالیت و طلب و ... وا می دارد خود بیان گر آن است که حقیقتی موجود است.
و البته این جواب در صورتی است که فرد حقیقت را مطلقا در غیر از وجود خودش نفی کند ولی اگر فردی حقیقت را حتی در وجود خودش هم نفی کند این خلاف ابده بدیهیات است زیرا هر کس وجود خود را بدون هیچ واسطه ای می یابد.
و اگر همانطور که در سئوال هم آمده فرد فقط عالم خارج را نفی کند لازمه ی سخن او آن است که او اولا خود موجود باشد و ثانیا صور ذهنیه او هم بالتبع او موجود باشند و برای ما همین که بفهمیم که واقعیتی موجود است کافی است تا ما کنجکاو به فهمیدن چگونگی آن باشیم.
ادامه دارد...
حامد یزدی