خلاصه مقالة اول(فلسفه چیست؟)

   انسان، بسیاری از چیزهایی را که در عالم دور و نزدیک خود درک می کند، می شناسد و از ویژگی های آنها با خبر است و از بسیاری دیگر نیز هیچ اطلاعی ندارد یعنی اصلا نمی داند فلان چیز هست یا نه؟ و البته از برخی چیزها تصوراتی در نزد خودش دارد. اما همین دانسته ها و تصورات او در بسیاری از مواقع درست از آب در نمی آید. این مسأله در بسیاری از امور روزمرة ما قابل درک است. اگر خوب دقت کنیم، ادراکاتمان را می توان به سه بخش تقسیم کرد:

1-    حقایق: بخشی از دانسته ها علاوه بر اینکه ما تصورشان می کنیم، در خارج هم وجود دارند(مثل تمامی اشیائی که در اطرافمان می بینیم).

2-    اعتباریات: برخی دیگر در ذهن ما قابل تصور هستند و عقل ما نیز می تواند برای این مفاهیم مصادیقی را فرض کند. (مثل مفهوم لشگر، قبیله، گروه ،رئیس و...)

3-    وهمیات: دستة سومی هم هست که ما  در ذهن خودمان فقط تصور می کنیم، اما هر چه تلاش می کنیم تا آن مفهوم را در خارج (ذهن و محیط مادی بیرونی)نشان دهیم بی فایده است. این مفاهیم تصوراتی بیهوده هستند.(مثل بخت و اقبال، هیولا، غول). تشخیص این موارد از یکدیگر همیشه خیلی آسان نیست.

هنگامی که با یک مسأله ای مواجه می شویم ابتدا باید از وجود آن مطمئن شویم. حال اگر هست و وجود دارد، وجودش از کجا آمده، چه اموری در وجودش دخیلند و یا می توانند دخالت داشته باشند؟ نسبت و جایگاه این موجود در مقایسه با سایر موجودات چگونه است؟ اینها همگی سوالاتی است که پرداختن به آنها، علمی به نام فلسفه( تعقل و نطریه پردازی و بحث حول موضوع وجود و آثار مطلق وجود بر اساس برهان) را ایجاد کرده است.   لفظ فلسفه اصالتاً یک واژه یونانى است از دو جزء «فیلو» و «سوفیا» تشکیل شده و معنى آن دوست داشتن حکمت یا دانش دوستى است. این اصطلاح به علم به حقایق اشیاء و عمل کردن به آنچه بهتر است، اطلاق مى‏شود. اما در مقابل فلسفه، سفسطه قرار دارد. سفسطه وارونه نشان دادن حقیقت است.( فرهنگ فلسفى، جمیل صلیبا، منوچهر صانعى) سفسطه گر اصالتا واقعیت را قبول ندارد و همه چیز را از وهم و خیال می شمارد.(انشاء الله در آینده توضیحات بیشتری از آنها خواهد آمد.) فیلسوفان نیز بنا بر اینکه قائل به واقعیتهای غیر مادی باشند ویا خیر، به دو دستة الهیاتی و مادی گرا تقسیم می شوند که البته هریک بر اساس نظرات شاگردان خود، گرایشات گوناگونی را تشکیل داده اند.   

   باید بدانیم که هر علم حقیقی، موضوعی دارد که در آن علم از احوال و احکام خاص آن موضوع سخن گفته می شود و این موضوع پیوند دهنده مسائل آن علم است و آن را از سایر علوم جدا می سازد. با این مقدمه، می توان گفت فلسفه به نحوی گام ابتدایی همة علوم است. چرا که در آن موضوعِ هر علمی از نظر تحقق داشتن و چگونگی تحقق، بررسی می شود، خود آن علم وجود موضوع خود را اثبات نمیکند. در واقع وقتی می خواهیم در علم از خواص، ویژگی ها و عوارض موضوع آن بحث کنیم، ابتدا باید توسط علم دیگری (به نام فلسفه) آن موضوع تعریف و وجودش اثبات شود و آنگاه وارد خود علم شویم. یعنی هرگز نمی توان قبل از اثبات وجود موضوع علم از خواص آن بحث کرد. چه بسا که غفلت و کوتاهی در این کار، منشأ انحرافات و اغلاط بسیاری در علم و دانش است. اما بررسی واقعیت و تحقق اشیاء، کار آسانی نیست بلکه گاهی فلسفه برای این کار، نیاز دارد تا از علوم دیگر کمک بگیرد و بنابراین تغییر و تحول علوم موجب خطا شدن و تغییر بخشهایی از فلسفه میشود. پس هر چه نیاز یک فلسفه به مسائل علوم طبیعی کم تر باشد، از استحکام بیشتری برخوردار خواهد بود. البته باید توجه داشت که فلسفه هیچ گاه بخشی از سایر علوم قرار نمی گیرد و از مسائل مادی و اتفاقات خاص بحث گیری نمی کند چرا که فلسفه، علمی است کلی و موضوع آن هم که واقعیت و وجود است،که کلی ترین موضوعات به شمار می رود و این حکم امر کلی است که بر امر جزئی حمل می شود و نه بر عکس. آنچه که فلسفه (به عنوان یک علم کلی) از سایر علوم (به عنوان یک علم جزئی تر) استفاده می کند، نوعی انتزاع است به این معنی که فلسفه با جدا سازی ویژگی های مشترک چند چیز، که مورد اتفاق همة آنها باشد، مفهومی کلی را برای آنها وضع می کند و سپس حکم اصلی را که از قبل معلوم کرده بود بر این مفهوم کلی حمل می کند. به بیان دیگر، در فلسفه، کبری قضیه مشخص است، و برای اینکه این کبری در هر علمی مورد استفاده قرار بگیرد، کافی است تا صغری قضیه برای ما از علمی خاص استفاده شود تا دیگر مشکلی برای نتیجه گیری نداشته باشم. اما اگر سوال شود که پس فلسفه این قضایای کبروی خود را از کجا می آورد، پاسخ آن است که از بدیهیات و اولیات انکار ناپذیر. با این دقت، فلسفه مختص علوم مادی و یا مجردات نیست؛ بلکه از این نظر که به بررسی وجود و واقعیت می پردازد، هر دو را شامل می شود؛ یعنی اگر علمی خاص(غیر از فلسفه) که موضوعی خاص دارد، تحقق چیزی را نفی یا اثبات کند، نفی و اثبات آن فقط در حیطه آن علم و موضوع محدود آن معتبر است و از منظر فلسفی، این نفی و اثبات لزوما معتبر نیست و باید مورد مطالعه فلسفی واقع شود.

جواد ارباب