جمعی از اعضاء کانون توحید مسجد فاطمه زهرا سلام الله علیها قزوین

۲۲ مطلب با موضوع «محمدحسین سیمیار» ثبت شده است

چرا می نویسم؟

هو الحق

            اولین باری که به صورت جدی به فکر داستان نوشتن افتادم، در ده سالگی ام بود. وقتی که دو برگ کاغذ راهنمای داستان نویسی به دستم رسید. البته آن موقع موفق نشدم که داستانی بنویسم! و آن را به روزهایی موکل کردم که هنوز نرسیده اند. شاید برای همین بود که سوالِ «میخواهی چه کاره بشوی؟» معلمانم را با گفتن :« آقا اجازه! نویسنده» پاسخ می دادم.

محمد حسین سیمیار

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

من؟!

من؟!

قسمت اول: برو پی کارت!

به نام او

چشمانم را باز میکنم... چند بار پلک می زنم... سرم را به آرامی به سمت ساعت می چرخانم... دقیق میشوم و متوجه می شوم که ساعت هفت است... چشمانم را به آرامی می بندم و پتو را بالاتر می کشم، تا نزدیک سرم... آماده خوابیدن هستم که ندایی می شنوم: پاشو ساعت هفتِ. و بلافاصله ندایی دیگری می شنوم: نه! واسه چی میخوای پاشی؟ نیم ساعت هم وقت داری بگیر بخواب. انگار که جواب قانع کننده ای شنیدم. پس این بار جدی تر سعی می کنم بخوابم. اما ناگهان ندای سومی می آید: آقا اصلا من میگم ی ربع بخواب هفت و ربع پاشو. این بار پلک هایم را محکم بهم می فشارم تا هرچه سریعتر بخواب فرو روم که ندای چهارمی حالم را دگرگون می کند. پاشو... پاشو... باید بری بسته را پست کنی! شوکی بر من وارد میشود و قصد بلند شدن را دارم که ناگهان ندای پنجمی مرا امیدوارم می کند: بابا امروز که جمعه است... بگیر بخواب!ندای ششمی هم بلافاصله می گوید: وای جمعه شد. فردا امتحانداری چه وقت خواب...

محمد حسین سیمیار

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

در عصری زندگی میکنیم که...

    در عصری زندگی میکنیم که...

    در عصری زندگی می کنیم که در یک سال 365 روزه، 350 روز را با حضرت شیطان هم نشین هستیم  و 15 روز را برای گریه کردن برگزیدیم... فقط برای گریه کردن...

    گریه برای کی؟

    گریه برای چی؟

    گریه برای 350 روز همنشینی با حضرت شیطان؟

    که چرا دعوتش را لبیک گفتیم؟

    یا گریه برای چیزهایی که خدا بهمان نداد؟

    شاید هم برای چیز هایی که ازمان گرفت...

    محمد حسین سیمیار

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

یک لحظه توجه کنید

 

محمدحسین سیمیار


 

۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۲

خار

به نام خدا

 

- پدر این چیه رو ساقه گل؟

- این خاره!

- به چه دردی میخوره؟

- از گل مراقبت میکنه!

- برای چی محافظت می کنه؟

محمدحسین سیمیار


۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

بدون شرح

به نام خدا

اگر کنار هفت سین پلاستیکی و یا سفره هفت سین واقعی نشسته اید، حتما می دانید که افرادی هم هستند که جای دیگر کنار سفره هفت سین نشستنه اند.

شما همه جمع هستید ، آنها هم جمع هستن.

 شما "یا مقلب القلوب" می خوانید آنها هم می خوانند.

 شما آزرو می کنید ، آنها هم آرزو می کنن.

محمد حسین سیمیار

۱۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰

آسمان آبی

به نام خدا

توی اتاقی انداخته بودنش...

اتاقی تاریک...

با یک پنجره کوچک ، که کم کم دو سه متر از زمین ارتفاع داشت...

تنها می توانست از آن پنجره تکه ای از آسمان آبی را ببیند...

محمد حسین سیمیار

۱۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

تب باربی 2


به نام خالق بی همتا

بعد از این که کاغذ کادو خریدم به سمت خانه راه افتادم. قرار بود برای تولد دختر خاله ام به تهران بریم. در راه به این فکر بودم که دختر خالم از این هدیه خوشش می آید یا نه! البته یک سوال اساسی رو فراموش کرده بودم اینکه خانوادم خوششون نیاد چی کار کنم؟ با این وجود وارد خانه شدم. آبجیم داشت ظرف هارو می شست سلام دادم و باخوشحالی گفتم بالاخره خریدم. آبجیم گفت: خب به سلامتی چی خریدی؟ گفتم: از این لوازمای آشپزخونه! گفت: مگه دختره دم بخته که براش جهاز خریدی؟

محمد حسین سیمیار

۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

تب باربی

به نام خدا

تب باربی

قسمت اول: نبرد باربی و سارا

هفت تومن ... ده تومن ... پانزده تومن ... هجده تومن؟ ... وای چقدر گرون! بعد از ی ذره فکر کردن وارد مغازه شدم و سلام دادم. فروشنده در حالی که به تلویزیون مغازه خیره شده بود جوابم را داد. با نگاهی که انگار دنبال گم شده خویش می گشت ، من در میان انبوه اجناس به دنبال عروسکی می گشتم که هم قیمت آن ارزان باشد و هم برای یک دختر پنج ، شش ساله مناسب و جذاب باشد. ناگهان انگار که گمشده ام را یافته باشم ،

محمدحسین سیمیار

۳۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

آکبیری نیستیا

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید