هو الحق

            اولین باری که به صورت جدی به فکر داستان نوشتن افتادم، در ده سالگی ام بود. وقتی که دو برگ کاغذ راهنمای داستان نویسی به دستم رسید. البته آن موقع موفق نشدم که داستانی بنویسم! و آن را به روزهایی موکل کردم که هنوز نرسیده اند. شاید برای همین بود که سوالِ «میخواهی چه کاره بشوی؟» معلمانم را با گفتن :« آقا اجازه! نویسنده» پاسخ می دادم. هرچند که معلمان هم کم نمی گذاشتند و از بدبختی هایی صحبت می کردند که سراغ نویسندگان آماده بود. که «فلانی بد بخت شد و در جوی آب مرد و فلانی از گشنگی کاغذ داستان هایی که نوشته بود را میخورد و الباقی...» . نتیجه گیری آخرشان هم این بود که: «پسر جان! نون مفت می خوری و حرف مفت می زنی. در این وا نفسا و گرانی، چه جوری میخوای 10 سال دیگه شکم زن بچه ات رو سیر کنی؟ وقتی بربری 100 تومنی رو میخوری و سختی ام  نمی کشی، معلومه که باید این طوری هم صحبت کنی. قید این آرتیست بازی ها رو بزن. برو ی فنی یاد بگیر... ». آری از ترس اینکه روزی برای خریدن بربری 100 تومنی دستم را مجبور نشوم جلوی کسی دراز کنم، قید نویسندگی را به صورت کامل زدم. هرچند بربری حالا در آستانه 1000 تومنی شدن می باشد اما باز هم با اینکه قید نویسندگی را زده ام اما هنوز هم نمی توانم شکم خودم  را سیر کنم حالا چه برسد به آن زن و بچه ای که معلم آینده نگرمان می گفت!

          از قدیم گفته اند که «تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد». حالا لازم می بینم که بنویسم و منتشر کنم تا دیگران بخوانند. دیگر هرچه ننوشتم از ترس این که مبادا دیگران بر من بخندد، بس است. حال باید نوشت و حداقل فایده اش برایم این است که اشتباهاتم را در امر نوشتن در می یابم. شاید این وسط ابر مردی هم پیدا شد و گفت «فلانی کلا تو داری چه پرت و می نویسی. بهتر است دوتا کتاب بخوانی، بعد افاضه ی فیض کنی». اینگونه ما هم شاید سر به کتاب شدیم! یا یک صاحب عقل مستفادی بیاید و دستم را بگیرد و روشنم کند. بر من بپرد و این عقل ناقص را از بن برکند و هدایتم کند. کمش این است که از همین بند شروع کند و بگوید «این ها دلیل مناسبی برای نوشتن نیست، برو سراغ دلایل بهتر بگرد». سخن کوتاه کنم که دیگر مانند ایام شباب مرا میل به سخن نیست! القصه حالا این کوچک ترین از شما هم دعوت می کند که بیایید و بنویسد تا ما بخوانیم و بیاموزیم. به یاد ایام قدیم که جمع پرشوری بود و ما هم ذره ای در آن دریا...

محمد حسین سیمیار