رابطه شیطان و هوای نفس
شیطان آن طورى که قرآن معرفى مىکند، موجودى است که از باطن بر انسان تسلط دارد؛ یعنى به اصطلاح در طول ماست نه در عرض ما؛ یعنى شیطان زائد بر همین غرائز شهوانى چیزى ندارد و همینها از ناحیه شیطان مىآید. تعبیر من این بود که گفتم آن منبعى که اینها از آن منبع مىآید. نه این است که الآن براى خواندن ما به شر و فساد دو عامل وجود دارد: یکى هواهاى نفس ما، و دیگرى شیطان، که بگوییم «یک عامل کافى بود و دیگر این عامل دوم چرا مىآید؟!» بلکه همانطورى که در کارهاى خیر (یعنى الهامات خیرى که در ما هست) ملائکه یک عامل ثانوى در مقابل تمایلات خیردوستانه ما نیستند بلکه آنها عاملِ عاملند یعنى منابعى هستند که این الهامات را به وجود مىآورند، [شیطان هم یک عامل ثانوى در مقابل الهامات شر نیست و منبعى است که این الهامات را به وجود مىآورد.] گفتم که در حدیث آمده است که دل انسان دو گوش دارد: از گوش راستش ملک مىآید الهام خیر مىکند و از گوش چپش شیطان مىآید الهام شر مىکند. نه اینکه ملک یک عامل ثانوى است براى دعوت به خیر (در مقابل فطرت الهى که در انسان هست و در مقابل انبیا) و نه اینکه شیطان یک عامل ثانوى است در مقابل هواهاى نفس، بلکه ملک و شیطان عاملِ عاملند. آن مخزن و منبعى که هواهاى نفسانى را در ما مىدمد، شیطان است؛ پس او عامل جداگانهاى نیست. و چون نقش هواهاى نفسانى براى انسان، بیشتر از نقش دعوتْ نیست و هیچ وقت اینها عامل اجبارکننده نیستند و راه تسلط شیطان هم همان هواهاى نفسانى است، همیشه انسان خودش را در مقابل دو میل مختلف مىبیند و در میان این دو میل مختلف یک راه را انتخاب مىکند.
جنود شیطان همین هواهاى نفسانى است. قرآن مىگوید: إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ شیطان و قبیل او (که تقریبا همان معناى قبیله را مىدهد) [شما را مىبینند.] در بعضى جاها تعبیر ذرّیّه (فرزندان) را هم دارد (البته فرزند هر چیزى به تناسب خودش است) و [مضمون] «اعوان» هم در قرآن هست. مىفرماید: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ. مَلِکِ النَّاسِ. إِلهِ النَّاسِ. مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ. الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ. مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ. در اینجا بعضى از مردم هم جزء اعوان شیطان به حساب آمدهاند.[1]
ضرورت وجود شیطان از نظر نظام کلّى عالم
مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج4، ص: 278
همیشه در دنیا دو دعوت وجود دارد؛ از یک طرف دعوت به خیر و صلاح و از طرف دیگر دعوت به شر و فساد، و این، انسان است که در میان این دو دعوت باید به حکم اختیار خودش دعوت به خیر و صلاح را بپذیرد؛ مصداق وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ و مصداق إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً است.
اگر در وجود انسان، نفس امّاره نبود و اگر در خارج از وجود انسان، شیطان که الهامبخش به نفس امّاره است نبود، اگر دعوت به شر و فسادى نبود و اگر امکان شر و فساد در انسان نمىبود، خوبى هم نبود؛ براى اینکه خوبى آن وقت خوبى است که انسان، هم امکان خوبى را داشته باشد و هم امکان بدى، و از میان خوبى و بدى، خوبى را انتخاب کند. اما اگر راه بدى در وجود انسان بسته باشد و اگر به جاى فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها فقط «الْهَمَها تَقْویها» باشد، اگر میل به تقوا در انسان باشد ولى میل به فجور نباشد، آن تقوا دیگر تقوا نیست. تقوا آن وقت تقواست که انسان در حالى که میل به فجور و دعوت به فجور در او هست، تقوا و عدالت را انتخاب مىکند. اطاعت کى محقق مىشود؟ اطاعت در وقتى است که انسان، هم بتواند اطاعت کند و هم بتواند اطاعت نکند؛ اما در جایى که اجبارا باید کارى را انجام بدهیم، آن دیگر اطاعت نیست؛ اطاعت که نبود، مدح و ذمّى نیست؛ مدح و ذمّى که نبود، ثواب و عقابى نیست، تکلیفى نیست، قانونى نیست، اجتماعى نیست، انسانى نیست، هیچ چیزى نیست.
بنابراین اگر شیطان نباشد و اگر دعوت به بدى نباشد، عمل صالحى نیست. عمل صالح، صالح بودنِ خودش را از این دارد که نفس امّارهاى هست و شیطانى هست و امکان رفتن هر دو راه (هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ) هست، ولى انسان از میان دو راه، این راه را انتخاب مىکند.
مثال واضح آن زیاد است. مثلا دو نفر را در نظر بگیرید که یکى از آنها اساسا برایش امکان دزدى نیست و آنچنان او را مراقبت مىکنند که اصلا راه دزدى را بکلى بر او بستهاند؛ این شخص بیست سال خدمت مىکند بدون اینکه یک دینار دزدى کرده باشد. و دومى راه دزدى به رویش باز است و راه صلاح هم به رویش باز است؛ هر سال مىتوانست میلیونها از بودجه دولت دزدى کند، اما نکرد. هیچ کدام از این دو نفر دزدى نکردهاند، اما آیا اوّلى امین و داراى کمال است و به کمال نفسانى خودش رسیده است یا دومى؟ دزدى نکردن اجبارى اصلا براى انسان کمال نیست.
بنابراین وجود شیطان از نظر نظام کلى [ضرورت دارد.] البته وقتى مىگوییم نفس امّاره، به غرائز داخلى نظر داریم، و وقتى مىگوییم ملَک و شیطان، به عنوان دو منبع براى الهامات و القائات خیر و شر مىگوییم. در احادیث ما هست که براى قلب و دل انسان دو گوش هست: انَّ لِلْقَلْبِ اذُنَیْنِ
، از یک گوش همیشه ملَک به او القاء مىکند که بیا کار خیر بکن، و از گوش دیگر شیطان به او القاء مىکند که بیا کار شر بکن.
پس اگر واقعا شیطان و نفس امّارهاى وجود نداشته باشد اصلا عمل صالحى وجود ندارد، و اگر عمل صالحى وجود نداشته باشد سعادتى که ناشى از عمل صالح است وجود ندارد.[2]
کیفیت کار شیطان
قلمرو شیطان
قلمروى شیطان «تشریع» است نه «تکوین»، یعنى قلمروى شیطان فعالیتهاى تشریعى و تکلیفى بشر است. شیطان فقط در وجود بشر مىتواند نفوذ کند نه در غیر بشر. قلمروى شیطان در وجود بشر نیز محدود است به نفوذ در اندیشه او نه تن و بدن او. نفوذ شیطان در اندیشه بشر نیز منحصر است به حدّ وسوسه کردن و خیال یک امر باطلى را در نظر او جلوه دادن. قرآن این معانى را با تعبیرهاى «تزیین»، «تسویل»، «وسوسه» و امثال اینها بیان مىکند؛ و اما اینکه چیزى را در نظام جهان بیافریند و یا اینکه تسلّط تکوینى بر بشر داشته باشد، یعنى به شکل یک قدرت قاهره بتواند بر وجود بشر مسلّط شود و بتواند او را بر کار بد اجبار و الزام نماید، از حوزه قدرت شیطان خارج است. تسلّط شیطان بر بشر محدود است به اینکه خود بشر بخواهد دست ارادت به او بدهد:
انّه لیس له سلطان على الّذین آمنوا و على ربّهم یتوکّلون انّما سلطانه على الّذین یتولّونه «1».
«همانا شیطان بر مردمى که ایمان دارند و به پروردگار خویش اعتماد و اتّکا مىکنند تسلّطى ندارد، تسلّط او منحصر است به اشخاصى که خودشان ولایت و سرپرستى شیطان را پذیرفته و مىپذیرند.»
قرآن از زبان شیطان در قیامت نقل مىکند که در جواب کسانى که به او اعتراض مىکنند و او را مسؤول گمراهى خویش مىشمارند مىگوید:
و ما کان لى علیکم من سلطان الّا ان دعوتکم فاستجبتم لى فلا تلومونى و لوموا انفسکم «2».
«من در دنیا قوّه اجبار و الزامى نداشتم. حدود قدرت من فقط «دعوت» بود. من شما را به سوى گناه خواندم و شما هم دعوت مرا پذیرفته و اجابت کردید، پس مرا ملامت نکنید، خویشتن را ملامت کنید که به دعوت من پاسخ مثبت دادید. ارتباط من با شما صرفاً در حدود «دعوت» و «اجابت» بوده و بس.»
محمد طاها دلیری
[1] مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج4، ص: 281
[2] مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج4، ص: 278
اینکه مرحوم شهید می فرمایند شیطان منبع الهامات شر است و نه عامل ثانوی کانه دارند حصر می کنند منبع الهامات شر را در وسوسه های شیطان.اگر اینطور ست یعنی اگر شیطان نباشد هیچ کس عمل شری را مرتکب نمی ود؟
چراکه در این صورت انسان تنها به سوی عمل خیر مایل می شود و تا وسوسه ای نباشد عمل هم تصور ندارد یعنی ابتدا باید تصور آن عمل خیر یا شر و منفعت شخصی آن برای عامل تصور شود و بعد فرد به عمل ترغیب شود و در صورتی که منبع الهامات شر نداشته باشیم الهام شر هم نداریم و فعل شر هم کسی مرتکب نخواهد شد.
و حال آن که ظاهرا روایت داریم در زمان ظهور حضرت بقیه الله شیطان می میرد و وسوسه های او نیست. در این صورت آیا باید بگوییم در زمان ظهور کسی مرتکب شری نمی شود؟؟؟؟