ـ مرحله سوم: ای عشق تو در دلم سرشته[1](مقایسه وسنجش معبودها)

* پرده اول: کافی است بار دیگر به درون خود مراجعه کنی و ببینی این دلِ عاشق و کمال خواهِ تو چه معبود و محبوبی را فریاد می زند. ...

اگر گوش به دلت بسپاری، فریادی را می شنوی که همه وجودت را فراگرفته است. عجیب آن است که این فریاد را می شنوی اما نمی فهمی چه چیزی را می خواند! و هرچه می جویی آنچه که او می خواهد را نمی یابی! چراکه او بهترینِ بهترینِ... بهترین ها را می خواهد! او محبوبی بی نهایت می طلبد و ذهن محدود تو توانایی تصورش را ندارد.

پس محبوب واقعی ما باید بزگترینِ بزرگترین ها و زیباترین زیباترین ها و بهترین بهترین ها باشد. هیچ چیز نباید او را محدود و کوچک کند. اما در این معشوقستان دنیا به هرچه دل می بندیم محدود است و گذرا. اینها عطش درونی ما را سیراب نمی کنند و آرامش نمی دهند. تابه حال جوانهای عشقِ ماشین را دیده ای؟ اگر بهترین ماشین دنیا را هم داشته باشند، اگر بفهمند ماشینی بهتر از آن ساخته شده، بی قرارانه پی آن را گیرند تا به محبوبشان برسند. اما این روح بی نهایت خواه آنها با این چیزها ارضاء نمی شود و اگر چند صباحی سرگرم این اسباب بازی ها شود، بعد از مدتی صدای نق نقش در می آید و دلش را می زند.

این انسان های بیچاره غافل از اینند که آرامش حقیقی تنها در کنار محبوب حقیقی بدست می آید. این ها به جای آنکه قدری تأمل کنند و قدر خودشان را بشناسند تا محبوب حقیقی خود را پیدا کنند، هرروز دلشان را سرگرم چیزی می کنند.

داستان این معشوقهای دنیایی به اینجا ختم نمی شود؛ این بت ها نه تنها آرامش نمی دهند بلکه عامل همه مریضی های روحی روانی و خود کشیها هستند. آنهایی که دل به این بت ها می بندند، خارج از این دو حالت نیستند:

ـ یا در این دنیا عاشق یک کسی یا یک چیزی می شوند و تمام دل و جانشان را به او می دهند که در این صورت اگر معشوقشان از بین برود ، دیگر زندگی معنا نخواهد داشت و خودکشی تنها راه خواهد بود .

ـ یا به هزار و یک چیز دل می بندند، و عاشق پول، عنوان، شغل، قدرت و... می شوند. که در این صورت با از بین رفتن معشوقی، مریضی های روحی و روانی خود را نشان می دهد؛و سرگردان برای رهایی از این رنج ها، چشم خود را می بندند و سرگرم بازی می شوند و به تنوع طلبی می افتند، تا بوی گند مریضی، آنها را از پا درنیاورد.

و البته گاه این مریضی تمام وجود انسان را می گیرد و دیگر فریاد خداخواه دلش را نمی شنود و کافر می شود.

* پرده دوم:اینها ذاتاً فقیرند و اگرهم زیبایی دارند برای خودشان نیست بلکه آنها را از بیرون زینت و بزک کرده اند. «إنّا جعلنا ما على الأرض زینة لها لنبلوهم أیهُّم أَحسن عملًا و إن ّالجاعلون ما علیها صعیدًا جُرُزًا (کهف/آیه7و8)» ماآنچه روى زمین است را جلوه‏ها و زینتهاى جذّاب زندگى دنیا قرار دادیم تا ایشان را بیازماییم که کدامشان از جهت عمل بهترند.  همانا سرانجام ، ما زمین و زینتهایش را تبدیل به خاکى بدون گیاه و سبزه خواهیم کرد .

«کلمه" زینت" به معناى هر امر زیبایى است که وقتى منضم به چیزى شود ،جمالى به او مى‏بخشد به طورى که رغبت هر کسى را به سوى آن جلب مى‏کند (المیزان،سوره کهف،آیه7) »

«زُیّن للناس حُب ّالشهوات مِن النساء و البنین و القناطیر المقنطرة مِن الذهب و الفضة و الخیل المسومة والأنعام و الحرث ذلک متاعا لحیاة الدنیا و الله عنده حسن المَآب‏ (آل عمران/آیه14)» دلبستگى شدید به زن و فرزند و اموال هنگفت و طلا و نقره و اسبهاى خوش‏نژاد و چهار پایان و مزارع ، در نظر مردم جذّاب جلوه داده شده امّا [همه‏] این ها متاع زندگى کوتاه دنیوى است ، ولى بازگشتگاه و جایگاه نیکو ، نزد خداوند است.

زیبایی های دنیا از خود جمال و کمالی ندارند بلکه تنها چنین آرایش شده اند تا زندگى دنیایى و زمینى انسان تامین شود ، چون اگر چنین نبود ، زندگى او در این کره خاکى دوام نمى‏یافت ، کسى به دنبال تولید مثل نمى‏رفت،و نسل بشر قطع مى‏شد . در حالی که خداى سبحان مقدر کرده که بشر تامدتى معین در زمین زندگى کند «ولکم فی الأرض مستقر و متاع إلى‏ حین(اعراف / آیه24)».

اما انسان به جای آنکه زندگی دنیا را نردبان زندگی آخرتش کند ، و از متاع این زندگى چیزهایى را که به درد آن زندگیش مى‏خورد برگیرد ، دل به زیبایی های نردبان و راه داده و مقصد را فراموش کرده است.

پول و مقام و قدرت و شهوت و ...چنان چشمانمان را پر کرده اند که گویا همیشه برای ما خواهند ماند . باید به تفکر و تعقل و مقایسه بنشینیم و نداری این بتها را ببینیم و محبوب حقیقیمان را بشناسیم و با تمرینِ مستمرجانمان را از عشق او لبریز کنیم. یکی از بهترین تمرین ها ، برای ماهایی که در این منجلاب دنیا گرفتار شده ایم، یاد مرگ است. اگر هم نمی دانیم چطور باید یاد مرگ کرد، حداقل به تشییع جنازه برویم  یا به قبرستان برویم تا مرگ را فراموش نکنیم ، تاجلوه های دنیا ما را نگیرد ، تا بدانیم این دنیاجای ماندن نیست.

* پرده سوم:این ها اگر لطف و محبتی هم می کنند از خودشان نیست بلکه تنها واسطه هستند و خود فقیرند.

مثالی می گویم تا این حرف را بهتر بفهمیم ؛ فرض کن بر سرسفره کریمی نشسته ای . آن کریم برایت لقمه ای می گیرد و به دوستش می دهد و او هم با واسطه‏ى دیگرى لقمه را به تو میرساند. در همین لقمه فکر کن ،گاهى دید تو پنج سانت است ، تو مى‏بینى یک لقمه در دهانت نشسته و دارى مى‏جوى . خوب پیداست که مى‏گویى جانم ،یک لقمه دردهان من افتاده . تو به تصادف دل مى ‏بندى .

گاهى بیشتر دیده‏اى ،دست خودت را دیده‏اى که لقمه را دردهان تو گذاشت ،اینجا با غرور مى‏گویى خودم همه کاره هستم.

گاهى بیشتر حساب مى‏کنى که ،من که دستم لقمه نداشت ،فقیر بود ، از کجا آورد ؟اینجاست که بیشتر نگاه مى‏کنى و رفیقت را مى‏بینى و مى‏گویى آنها به من دادند .

گاهى بیشتر مى‏کاوى که اینها هم مثل من هستند ، همه فقیرند ، همه‏ دست خالى هستند ، از کجا آورده‏اند؟زمین را مى‏بینى که مى‏روید و خاک را مى‏بینى که گندم ‏زارهارا بر پا مى‏دارد ، مى‏گویى هان زمین به من داد.

تاآنجا که فقر زمین را مى‏بینى که بهار و پاییز و تابستان و زمستان دارد و محتاج نور و حرارت است و به خورشید دل مى‏بندى .

تا آنجا که از همه‏ى اینها مى‏گذرى و به رابطه‏ى جارى در آنها و به نظام حاکم بر آنها مى‏رسى مى‏گویى این نظام مرا پرورید و به من بخشید .

تا آنجا که از این نظام هم جلوتر مى‏روى و تنظیم‏ها را مى‏بینى و دست‏هایى که هستى را براى تو چرخانده به او چشم مى‏دوزى و با او پیوند مى‏خورى ، که مى‏بینى نه پدیده و ملک و نه رابطه‏ها و ملکوت ،هیچکدام از خود چیزى ندارند و فقیر هستند و تکیه ‏گاه مى‏خواهند.

و این ماییم که باید با تفکر کشف کنیم که اینها فقیرند و چیزى ندارند . و نه تنها چیزى نمى‏دهند ،که چیزها را هم مى‏دزدند و از ما کم مى‏کنند .

به این صورت ما خدا را مى‏بینیم درحالی که تمام واسطه و قانون‏ها و پدیده ‏ها را هم دیده‏ایم ،ولى در آنها نمانده‏ایم  و راه مان را ادامه داده ‏ایم و تمام هستى را آیت دیده‏ایم ، نه غایت و نهایت. آیتى که او را نشان مى‏دهد و به او اشاره دارد ،نه غایتى که در خودش نگهدارد و ما را به بن بست بکشاند .

* پرده آخر:پس تنها خداست که دل ما با او آرام می گیرد، چرا که او همیشگی و باقی است؛ و تنها اوست که واقعاً زیباست و زیبایی هایش برای خودش است؛ و فقط اوست که به ما لطف و محبت می کند.

در آخر مروری برآیه‏هایی می کنیم که براى یادآورى ما ، از خدا مى‏گوید ، از کارها و لطف‏ هایش؛و از بت‏ها مى‏گوید و بى‏کارى و محکوم بودنشان :

1ـ خلق کل شىء فقدّره تقدیراً . خلق السموات والارض و جعل الظلمات و النور . یولج اللیل فی النهار و یولج النهار فى اللیل ... خلق الانسان من صلصال کالفخّار ... سخّرلکم مافى الارض ... الله الذى خلق السّموات و الارض . و أنزل من السماء ... و اخرج من‏ الثمرات ... سخَّرلکم الفلک ... سخَّر لکم الأنهارَ ... و سخَّر لکم الشمس و القمر ... و سخّر لکم اللیل و النهار ... و آتیکم من کلّما سألتموه. و ان تعُدُّوا نعمة الله لاتحصوها. انّ الانسان لظلوم کفّار ...

2ـ الّذین تدعون من دون الله ما یملکون من قطمیر انتدعوهم لا یسمعوا دعائکم و لو سمعوا ما استجابوا لکم و یوما لقیامة ، یکفر و نبشرککم ...  أ فتعبدون من دون الله من لایملک لک مرزقاً ... أیشرکون ما لایخلق شیئا ًو هم یُخلَقون.

اینهاآیه‏هاى خداست که ما را در این ارزیابى و شناسایى کمک می کند تا ما به عشق خدا و ایمان و توحید برسیم و در صراط مستقیم راه بیافتیم.

ادامه دارد...(ان شاءالله)

حسام یزدی

[1]مولوی: ای عشق تو در دلم سرشته/چون قند و شکر درون حلوا