بحران گفتگو
وضعیتی که همه به آن عادت کرده ایم و اغلب با بیتفاوتی از کنارش عبور میکنیم تا هرچه سریعتر به امورات شخصیمان برسیم، به امورات روزمره ی بیپایان!
بحران گفتگو یعنی اینکه همه ما «سردرگریبان» شدهایم. سر پایین بازی میکنیم و به همدیگر بیتفاوت شدهایم. در واقع ما به «امور اجتماعی» و «بنیانهای حیات جمعی» بی تفاوت شدهایم. به آن اتفاقات فرافردی و فراروزمره که در جامعه مان می افتد و ما ترجیح میدهیم از کنارشان به راحتی عبور کنیم. بحران گفتگو یعنی : «وضعیت بیاعتنایی توافقشده و عمومی درباره موضوعات و مسائل مهم و جدی» و «اصالت روزمرگی». بحران گفتگو یعنی اینکه ما همدیگر را میبینیم، با هم سخن میگوییم و حتی شاید احساساتمان را با هم درمیان بگذاریم امّا به ندرت درباره یکی از موضوعات مهم اجتماع یا حتی مسائل کمی بنیادیترِ خودمان با هم گفتگو میکنیم و کمتر افق باورها و ارزشها و دیدگاههایمان را به اشتراک میگذاریم. در واقع بهتر است بگوئیم که ما خاموش از کنار هم عبور میکنیم ...!
این وضعیت فراموشی واقعیت ، وضعیت وخیم و اسفباری است. اسف بار تر ان ، زمانی است که فراموشی ونبودشان رنگ انکار به خود میگیرد. پخش هر سریال سرگرمکننده، هرفیلم معروف، هر مسابقه ی فوتبال ، و حتی هر پیام بازرگانی از صداوسیمای ملی این مملکت قدم کوچکی است در راستای انکار این واقعیتهای بزرگ. برگزاری هر کلاس درس، هر جلسه امتحان، هر جلسه دفاع پایاننامه و برنامه های فرهنگی و فوق برنامه ی دانشگاههایِ گاهاً علمزدهیِ ما قدمی است در راه انکار این واقعیتهای بزرگ. فراتر از این حتی بعضی مجالس عزاداری و شبزندهداری های ما هم قدمهایی هستند در راه انکار. قدمهایی که همه با هم دنیایی از انکار را برای مردمان امروز جامعه ما پدید میآورد. دنیایی که حالا آنچنان طبیعی مینماید که هروقت کانال تلویزیون ده ثانیه روی چهره مردی میایستد که هنوز ناباورانه از این چیزها سخن میگوید، انگشتِ دست ، ناخودآگاه روی دکمه تعویض کانال میرود تا هرچه زودتر ذهن ما را به همان مأمن همیشگیاش در فضای انکارشدهی غالب برنامههای تلویزیونی بازگرداند.
بحران گفتگو باعث میشود که ما آن موضوعات مهم و مشترکی که سرنوشتمان را به هم گره میزند مورد پرسش قرار ندهیم. بحران گفتگو ما را به هزارتوی خستهکنندهی روزمرگی کم و بیش لذت بخش انتخابهای شخصی میکشاند و تک تک مارا نسبت به هم منزوی میکند تا خود به تنهایی مسیر آینده خویش را تنظیم کنیم. در واقع با انکار آن واقعیتهای بزرگ تنها چیزی که باقی میماند «من» و «اهداف شخصی من» است که به نظر میرسد باید مستقل از مسائل جدی بیرون از ما پیگیری شود.
هرچقدر هم که خود را مجبور کرده باشیم که مستقل از هر امر اجتماعی «سرمان را به کار خودمان مشغول کنیم» و تنها به «اهداف شخصی» خود فکر کنیم ؛این ، خودِ آن واقعیات بزرگ هستند که به سراغمان میآیند و بر در خانههایمان میکوبند و از ما «تحلیل کردن و موضع گرفتن» طلب میکنند. هرچه بکوشیمتا از دستشان بگریزیم،آخر ما را به بند میکشند و «واقعیت بودن» خویش را به رخ میکشند.
امضاء : رها
علی نظری
متن اقتباس شده از وبلاگ http://badumchi.blogfa.com/ با تلخیص و دستکاری فراوان
ورودت را به این عرصه تبریک می گویم و امیدوارم هر لحظه به اهداف بلندت نزدیک تر شوی .
اما راجع به مطلبت:
1-متن روان است هرچند اشکالات املایی و انشایی دارد. همچنین موضوع مهمی را انتخاب کرده اید
2-ربط عنوان را با مباحث نفهمیدم، اینکه ما خود را به فراموشی زده ایم و به روزمرگی دچار شده ایم چه ربطی دارد به بحران گفتگو؟؟
3- به نظرم متن به یکباره شروع می شود و ذهن مخاطب برای شروع مطلب آماده نیست.
در ضمن مشتاق دیدار یا لااقل پیامک