جمعی از اعضاء کانون توحید مسجد فاطمه زهرا سلام الله علیها قزوین

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «باربی» ثبت شده است

تب باربی 2


به نام خالق بی همتا

بعد از این که کاغذ کادو خریدم به سمت خانه راه افتادم. قرار بود برای تولد دختر خاله ام به تهران بریم. در راه به این فکر بودم که دختر خالم از این هدیه خوشش می آید یا نه! البته یک سوال اساسی رو فراموش کرده بودم اینکه خانوادم خوششون نیاد چی کار کنم؟ با این وجود وارد خانه شدم. آبجیم داشت ظرف هارو می شست سلام دادم و باخوشحالی گفتم بالاخره خریدم. آبجیم گفت: خب به سلامتی چی خریدی؟ گفتم: از این لوازمای آشپزخونه! گفت: مگه دختره دم بخته که براش جهاز خریدی؟

محمد حسین سیمیار

۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

تب باربی

به نام خدا

تب باربی

قسمت اول: نبرد باربی و سارا

هفت تومن ... ده تومن ... پانزده تومن ... هجده تومن؟ ... وای چقدر گرون! بعد از ی ذره فکر کردن وارد مغازه شدم و سلام دادم. فروشنده در حالی که به تلویزیون مغازه خیره شده بود جوابم را داد. با نگاهی که انگار دنبال گم شده خویش می گشت ، من در میان انبوه اجناس به دنبال عروسکی می گشتم که هم قیمت آن ارزان باشد و هم برای یک دختر پنج ، شش ساله مناسب و جذاب باشد. ناگهان انگار که گمشده ام را یافته باشم ،

محمدحسین سیمیار

۳۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰