به نام خالق بی همتا
بعد از این که کاغذ کادو خریدم به سمت خانه راه افتادم. قرار بود برای تولد دختر خاله ام به تهران بریم. در راه به این فکر بودم که دختر خالم از این هدیه خوشش می آید یا نه! البته یک سوال اساسی رو فراموش کرده بودم اینکه خانوادم خوششون نیاد چی کار کنم؟ با این وجود وارد خانه شدم. آبجیم داشت ظرف هارو می شست سلام دادم و باخوشحالی گفتم بالاخره خریدم. آبجیم گفت: خب به سلامتی چی خریدی؟ گفتم: از این لوازمای آشپزخونه! گفت: مگه دختره دم بخته که براش جهاز خریدی؟
محمد حسین سیمیار