دیگر زمانه ای که عکس رخ یارشان را در پیاله می دیدند به سر آمده. این ظرف های تفلن امروزی، خیلی زور بزنند، بتوانند یک ته دیگِ طلایی، سر نهار به آدم بدهند. جانم به خدمتت عارض شود که خیلی وقت است، جانِ این زبان بسته ها را گرفته اند. از بعد اینکه آن سیب افتاد روی کله ی آن از خدا بی خبر و او هم به سرش زد تا فیزیک را متحول کند، ما فقط با مرده ها سر و کار داریم. نامرد ها جانِ همه را به شیوه ی غیر شرعی گرفتند. زورشان می آمد یک بسم الله بگویند. دیگر خسته شدیم این قدر قاعده اضطرار جاری کردیم. هر چه قدر هم زور می زنیم این مردار لا مذهب را از نجاسات بکشیم بیرون تا خودمان را راحت کنیم نمی شود. البته این بد بختی، فقط برای ماست که نمی توانیم خودمان را با عرف وفق دهیم و گرنه که امروزه، اصل برائت، کار کسی را لنگ نمی گذارد.

حاشیه مزید شد. القصه اینکه یاد و خاطرِ شما، دیشب، بی هوا آمد سراغ دل ما و مضطرمان کرد تا دوباره اَکلِ مِیته ای بکنیم. نصف شبی، لپ تاب را روشن کردیم و زل زدیم به ایمیج ها و پیکچرهای شما. چقدر قدیمی شده بودند. یاد آن وقت ها بخیر. البته خود لپ تاب می گفت که این ها، حد اکثر برای دو-سه سالِ پیش اند. ولی نه. کور خوانده. مدرنیته دیگر، سرِ دل من، یکی را نمی تواند کلاه بگذارد. من فقط حرف دلم را قبول دارم. آخر کدام عاقلی ست که این همه فاصله را از آن موقع تا الآن نفهمد. اسم خودشان را هم گذاشته اند هوشمند. یک حساب سر انگشتی ماه و سال را بلد نیستند.

دیشب حسابی فکری شده بودم که آخر تو چرا ؟ تو که خودت اهل درد بودی، چرا رفتی تو شکم این ها؟

مگر خودت نبودی که می گفتی ما را همین حجره ی به ارث رسیده پدری کفایت است؟ پس چرا رفتی شاگرد شوفرِ اُتول دودی شدی؟

آخر مگر نمی دانی، این قطار توسعه و ترقی که تو، پشتش نشسته ای، فردا روز، از روی همین حجره ی پدری مان رد می شود. تو که میدانی عاقبت این قطار، سقوط ته دره است. چرا پس؟ چرا رفتی؟

مگر تو نبودی که میگفتی در جست و جوی عشقم. کو؟ با قطار توسعه می خواهی به آن برسی؟ گیرم که مسیرش را هم عوض کردی، چطور می خواهی به عشق برسی؟ عشق مگر مسیر قطار خور هم دارد؟

بیا پیاده شویم جانِ عزیزت. بیا، هنوز وقت هست. تا راه رفتن، یادمان نرفته بیا تا قدم بزنیم. مَشی کنیم‌. شاید ما هم مَشّاء شدیم و دلمان به نور اشراق روشن شد. آن وقت در تبعید ابدی خودمان خواهیم ماند. این سرنوشت ماست. سرنوشت هر کسی که خواهان قربت است. خواهان عشق.