صحنه اول

قطار با اندکی تاخیر از ایستگاه مرکزی آمستردام حرکت کرد. در کوپه هر کسی به نوعی ذهنش مشغول بود و نگرانی جلسه امروز را در عرق پیشانی شاگردان و دوستان می توانستی ببینی. ساعت مچی ها مداوم رویت می شد. دوست داشتم بدانم دقیقا به چه چیزی می اندیشند و دغدغه اصلی شان برای جلسه امروز مسجد چیست؟ از یکی از شاگردانم پرسیدم: به چی فکر میکنی؟ با اندکی تامل و ارائه لبخندش گفت: میخواهم امروز دلی را با خدای مهربان آشنا کنم. در جوابش کلی ذوق کردم و گفتم: چه فکر پاکی! ولی ذهن من درگیر جلسه امروز که برای برگزاری جشن تاسیس مسجد در قلب اروپا برگزار می شد - جشنی که یکبار در سال از طرف دولت آلمان به ما اجازه می داد ندای أشهدأن لا إله إّلا الله و محمد رسول الله و حتی علیا ولی الله را در شهر هامبورگ، از مأذنه مسجد امام علی (علیه السلام) یا همان مسجد آبی به صدای اهالی شهر برسانیم - نبود. ذهنم درگیر سوال مهدی بود که هفته گذشته بعد از منبر نماز مغرب و عشاء به او قول تفکر بر سر آن را دادم. اینکه چرا طلبه شدم؟

فکر کردن سر این سوال بعد از حدود ۳۰ سال فعالیت در حوزه علمیه برایم جالب بود.

حالا این سوال خودم شده بود؛ واقعا چرا طلبه شدم؟

ادامه دارد...

متن مصاحبه با استاد ترابی مدیر حوزه علمیه هامبورگ-آلمان

سید سبحان جوانمرد