سرت را بالا تر بگیر فرزندم. تو ریشه ات در خاک است اما متعلق به خاک نیستی. نور را ببین هرچند از پشت ابرها. لبخند خورشید را ببین هرچند از فرسنگ ها آن طرف تر. بالا را نگاه کن. چشمانت را پر کن از نور، آری نترس بگذار در چشمانت نور جاری باشد.
قد بکش. از برخورد سخت سنگ نترس.  اگر این سنگ را کنار نزنی هیچ وقت نمی توانی قامتی راست داشته باشی. این سنگ ها هدیه های زمین هستند برای تو.
قد بکش. سرت را از خاک بیرون بیاور. کرم ها در کمین تو هستند. کافی است فقط سرت را بر خاک بگذاری. آن وقت به سراغت می آیند. نفس بکش. تو آن چیزی از هوا را جذب می کنی که خواهانش هستی. هرچند هوای بیابان پر از خاک و شن است.
از شب های سرد و تاریک بیابان نترس. به روشنی فردا بیاندیش به نگاه پر مهر خورشید. قد بکش. صاف و راست قامت زیر باران باش. از این باران نترس این دست نوازش آسمان است بر سر تو. و این اشک فراغ آسمان است. اشکی که برای دیگران سیل است. و آن ها که قامت خم کرده اند را از جا می کند. بغض و نفرین آسمان سراغ تو نمی آید. چون سر به آسمان داری، آسمان، جایی که بدان تعلق داری. قد بکش تو با خارهای بیابان فرق داری. تو گنجی مخفی در وجودت داری. قد بکش بگذار باد قامتت را ببیند. بگذارد باد تو را بچیند بگذار باد تو را با خودش ببرد. همه چیز را به باد بسپار... دیگر جایت در بیابان نیست وعدمان در آسمان ها

محمدحسین سیمیار