هو الحبیب

          جماعت بر حاشیه ساحل نشسته بودند. سال ها بود که آن جا بودند. در همان کناره زندگی و روزگارشان را سپری می کردند. قایق هایشان را یک سو انداخته بودند و در امتداد حاشیه ساحل به زندگی خود می پرداختند و هر کس سهمی از آن حاشیه داشت. آن روز هم مانند روزهای گذشته، نشسته و منتظر رزقی بودند که دریا برایشان می آورد.

          آن روز، روز خاصی بود. مرغان دریایی بر خلاف روزهای گذشته در آسمان دریا دیده نمی شدند. از نسیم خنک صبحگاهی هم خبری نبود. از هنگام طلوع خورشید، دریا ساکن بود. هیچ جنبده ای حرکتی نمی کرد. گویی زمان متوقف شده بود. و این خبر از واقعه ای بزرگ می داد...

هیچ کس ساعت دقیق آن واقعه را به خاطر ندارد. زیرا هنگام آن واقعه زمان حاشیه را ترک کرده بود. واقعه اتفاق افتاد. در یک لحظه موج ها به سمت ساحل هجوم آوردند و اضطراب سر تا پای تمام حاشیه نشینان را فرا گرفت. موج ها قبل از رسیدن به ساحل آرام شدند. و ناگهان مردی از میان موج ها به سمت ساحل آمد. گویی موسی ی دیگری دریا را شکافته و از آن سوی دریا می آید.

تمام مردم حاشیه گرد آمدند. و تمام لحظات آن واقعه را دیدند.

لحظه ای که مرد دریا  با دستش به انتهای افق اشاره کرد.

لحظه ای که از مردم خواست تا قایق هایشان را با خودشان بیاورند و به آب بیاندازند.

لحظه ای که به دست تک تک مردم حاشیه پارو می داد.

و آن لحظه ی آخر را که از مردم خواست از حاشیه خودشان را جدا کنند و به سمت افق طلایی خورشید حرکت کنند.

و سرانجام لحظه ای را دیدند که مردم را برای رسیدن به افق طلایی خورشید ترک کرد. مردم تمام لحظات را دیدند.

 اما آن ها فراموش کار بودند.

مردِ دریا رفته بود. مرغان دریایی برگشته بودند. زندگی به روال معمولی خود برگشته بود و زمان دوباره به زندگی پا گذاشته بود.

روزها از آن واقعه می گذشت. حاشیه نشین ها، حاشیه نشین باقی مانده بودند. بر سر کم یا زیاد بودن حاشیه ای که از ساحل داشتند نزاع می کردند. از روزی ای که دریا هر روز برایشان می آورد می خوردند و صحبت های مردِ دریا را به فراموشی سپرده بودند. تنها هر روز چند نفری از جماعت بسیار دل به دریا می زدند.

مردم حاشیه هر غروب از بلندی های حاشیه جماعتی را می دیدند که به سمت افق در حرکتند. بعضی هایشان مستقیم به سمت جلو حرکت می کنند و آرام آرام با خورشید یکی می شوند و بعضی در میانه ی دریا دائم به دور خودشان می چرخند.

حاشیه نشین ها هر روز این صحنه را می دیدند اما علت این تفاوت را نمی دانستند. زیرا آخرین توصیه مرد دریا را فراموش کرده بودند: باید برای حرکت رو به جلو، دستتان به هردو پاروی قایق باشد. با یک پارو فقط دور خودتان می چرخید.

 

*** تقدیم به ساحت مقدس آن کس که خواست امتش حاشیه نشین نباشد و دل به دریا بزند. مردی که برایمان خواند «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا» و ما فراموششان کردیم... تقدیم به مردِ دریا

م.ح