مقاله چهارم

دو بحث وجود دارد : یک بحث از چیستی فلسفی این تفکرات بنیادین و خصوصیات آن ها و لوازمش و...

و بحث دیگر علت فراگیر شدن آن است و این که چه می شود اینها فراگیر می شود.

نباید بین این دو بحث خلط صورت گیرد.

اینکه این تفکرات بنیادین چه تفکراتی هستند و ماهیت آنها چیست ؟

در مورد اینکه منشاء این تفکرات کجاست شاید بتوانیم بگوییم این تفکرات اساسی حاصل فلسفه ای است که به تبیین عالم می پرازد

و این فیلسوف آن فلسفه است که با تبیین خود و بیان قوانین عالم نحوه ی پیمودن مسیر زندگی در این راهکده را مشخص می کند چرا  که اوست که می گوید عالم چه شکلی است و در اثر همین شکل عالم است که معلوم می گردد چگونه باید در آن قدم گذاشت.

این پاسخ به منشاء این تفکرات بود ولی در مورد ماهیت و چیستی آن باز باید فکر بکنیم که این ها از چه نوع تفکراتی هستند و چه وجه تمایزی از دیگرتفکرات دارند

ولی در مورد این که چرا و چگونه این تفکرات همه گیر می شوند شاید علت فراگیر شدن آن تطابق فلسفه ی فیلسوف با زندگی روزمره ی انسانهای آن زمان باشد.

و یا شاید ملاک برای معتقد بودن به فلسفه ای خاص دغدغه مندی های غریزی و فطری که هر انسانی در درون خود دارد باشد به این صورت که با چشم او عالم را بنگرد یعنی اگر نیازها و دغدغه های خود را در این فلسفه پیدا کند آن فلسفه را فلسفه ای درست می داند.

و یا بگوییم هر انسانی سئوال و پرسش هایی از چیستی و چرایی عالم دارد و در کنار آنها از چیستی نحوه ی حرکت در آن پاسخ می خواهد که اگر فلسفه ای را بیابد که پاسخ سئوال های او را می دهد و در ذهن او سئوال هایش را جواب می دهد آن فلسفه را مطابق با عالم می داند.

حال اگر بین مردم سئوالات مشترک و بنیادینی وجود داشته باشد که این فلسفه به آن بپردازد آن فلسفه ای خوب و مطابق با عالم خواهد بود و به لوازمش هم مقید می شوند و الا آن را خرافات و غیر واقعی و یا اسطوره و افسانه می خوانند.

پس برای فراگیر کردن یک فلسفه باید فلسفه جواب سئوال هایی از مردم را جواب دهد که همه مردم به دنبال جواب آنها هستند

و برای آن می توان ابتدا به ایجاد سئوالهای مشترک بین آنها پرداخت یعنی ابتدا ایجاد سئوال و دغدغه کرد و بعد از تشنه شدن آنها فلسفه ارائه شود

بنابراین مبنا باید دید کدام سئوال ها هستند که بین مردم فراگیر و عمومی هستند و از بیان گذشته معلوم گشت سئوال مردم و تشنگی آنها مقدم است بر فلسفه ی فیلسوف است حال آیا واقعا و به لحاظ وقوعی همین طور است یا خیر ؟

مثلا تفکر اومانیسمی و یا فمنیسمی و یا مارکسیسمی به خاطر جواب دادن به سئوال مردم بود که اپیدمی شدند؟

اگر به تاریخ و جغرافیای فرهنگ و عقیده ی مردم زمین بنگریم خواهیم دید که نوع اعتقادات مردم در یک محدوده جغرافیایی نزدیک تر است بهم و به فاصله ی آنها از هم تنوع اعتقادات آنها هم از همدیگر متفاوت می شود و از این بررسی آیا نتیجه می شود که سئوال مندی و دغدغه های مردم شرایط جغرافیایی و ژنتیکی هم اثر دارد؟

و اگر این اثر گذاری را بپذیریم ...

نوشته ی قوانین پنهان و خود نهاده در زندگی هر چهار شماره اش حاصل دغدغه ی ذهنی نویسنده است که حدودا 5 ماه پیش دقیقا همانطور که بر سر این موضوع فکر می کردم را بر روی کاغذ آوردم و دلیل پراکندگی ای که در متن دیده می شود همین است که می خواستم متن همان حالت فکر کردن نویسنده را نمایان کند

چراکه  به نظرم هم برای انتقال مقصود نویسنده بهتر است و هم برای ذهن خواننده که کمی با جولان ذهن نویسنده همراه می شود. و هم اینکه خواننده اگر بخواهد اشکالی بکند روند فکر نویسند برایش واضح است و می داند کجای فکر نویسنده دچار اشتباه شده .

در پایان از بعض دوستانی که با نظرات خود باعث روشن تر شدن این موضوع برای بنده  شدند تشکر می کنم.

حامد یزدی