مقاله سوم:

در ادامه ی دو مقاله ی قبل بحث به این جا رسید که چگونه این تفکرات در یک جامعه رایج می شود؟ آیا خصوصیتی در این تفکرات و قوانین وجود دارد که در بین همه فراگیر می شود؟

شاید بتوان گفت که رایج کردن تفکرات بنیادین را نمیتوان از طریق خطابه و انتفال کلام بین مردم شایع کرد

چرا که انتخاب و مقایسه و بررسی در تفکرات بنیادی نیاز به دقت ها و حوصله فکری زیادی دارد که اغلب مردم از این دقت ها گریزانند و بلکه آنچه موجب فراگیر شدن این گزاره ها شده است ظهور و بروز گزاره های فرعی آن تفکرات است یعنی مردم نسبت به تفکرات بنیادینش التفاتی ندارند بلکه بر اثر رواج گزاره های فرعی بود که این تفرکات بنیادین هم در بین آنها نهادینه شده و گزاره های فرعی هم بدون در نظر گرفتن ریشه و منبع آنها (گزاره های بنیادین) یک سری عادات اجتماعی و رفتاری هستند که با عادت دادن مردم به این رفتارها و ایجاد جو می توان مردم را به این گزاره های فرعی ملتزم ساخت.

 اما این سخن اشتباه است چرا که سنخ تفکرات بنیادین از نوع مسائل پیچیده فلسفی نیست که تنها ذهن بعضی با آن انس دارد و باقی از آنها گریزان بلکه از سنخ مسائل بی واسطه ای است که هر شخص در هر جا و هر زمان و هر لباس و هر سن فطرتا با این مفاهیم آشناست و اگرچه وقتی ما به تحلیل آن می پردازیم طبیعتا به صورت علمی و اصطلاحی بررسی می کنیم و پیچیده می شود ولی مردم در استفاده ی از این گزاره ها در زندگی به این مطالب تحلیلی توجهی ندارند.

بنابر این بیان تفکرات بنیادین دینی از آن جایی که با فطرت و ساختار وجودی انسان سازگاری کامل دارند بدون نیاز به سواد و آموزش و... همه انسان ها احساس آشنایی با آنها می کنند و تنها باید متوجه و تنبیه و تذکر پیدا کند . در نتیجه ی این سخن مهم ترین کار می شود تنبه بخشیدن به این قوانین اساسی است .

و و این بیان با آنکه احتمال داده بودیم که گزاره های بنیادین دین همان دو اصل توحید و معاد است هم سازگار به نظر می رسد.

حامد یزدی