قوانین پنهان و خود نهاده زندگی مقاله دوم:

در نوشته قبل بعضی از باورهای خود را در عین آن که التفات به لوازم آن و یا ریشه هایش نداشتیم را مختصرا مرور کردیم.

و در آخر هم گفتیم که بعضی از این باورها، باور های دیگر ما را تحت الشعاع خود قرار می دهند مثلا اینکه:

  • مهم نباشد که باور و اعتقادمان در خارج تحقق خارجی داشته باشد و باورهایمان تنها صرف احساس باشند و یا این که در مورد پیش آمدهایی که ما آن را برنامه ریزی نکردیم و از تحت اختیارمان خارج باشد می گوییم عجب شانسی آورد و یا فلانی خوش شانس است و...
  • و یا عالم را تحت اراده ی یک موجود حکیم بدانیم و تمام اتفاقات آن را تحت تدبیر او بدانیم.

تا اینجا فقط باور ها و یا همان گزاره ها و قوانین جاری در زندگی روزمره خود را شمارش کردیم.

اما اینکه آیا دین هم همین گزاره ها را نتیجه می دهد یا نه ؟

شاید بتوان گفت که باورهای بنیادینی که در قبل دو مثال برایش ذکر کردیم (صرف احساس بودن عقاید ، عالم را خالی از نظام دانستن و یا علم را تحت تدبیر حکیمی دانستن و عالم را نظام دار دیدن) در دین همان چیزی است که از آن به اصول دین تعبیر می شود یعنی باورهایی که منشأ پیدایش و جهت گیری باورهای دیگر است.

اگر این مطلب را بپذیریم آن گاه می گوییم علماء دین هر کدام اصول دین را تعدادی شمارده اند بعضی تعداد آن را بسیار زیاد می دانند و بعضی تنها یکی می دانند.

اما شاید بتوان گفت که تمام اصول دین به توحید و معاد برمی گردد و باقی اصول از این دو سرچشمه می شوند

اعتقاد به توحید یعنی باور به مبداء آفرینش و اعتقاد به معاد یعنی باور به مقصد آفرینش

و دین آمده تا این دو را به نحو تام وتمام برای انسانها نمایان کند.

توحید یعنی همه ی موجودات از اویند و جلوه ی او هستند و اوست که خالق همه چیز است و تنها یک موجود زنده ی حکیم هست که امور عالم را تدبیر و اراده می کند.

معاد یعنی عالم بدون مقصد نیست همه ی عالم در حرکت به سوی مقصد مشخصی در حرکت است و این کاروان از همان جایی که آمده اند به همان جا هم باز می گردند.

و واضح است که باورهای انسان متدین یعنی انسانی که باید ها و نباید های خود را از دین می گیرد باید بر اساس این دو گزاره ی اصلی صورت بگیرد.

و حال آن که دیدیم که باور های رایج جامعه و خود ما اموری غیر از این دو گزاره بود.

چرا که باور های منتج از این دو گزاره ی بنیادی توکل به الله، برکت مال، ، توسل، الفقر فخری ،است و زیبایی و زشتی معیارش مطابقت با سخنان خداوند و عدم تطابق با آن خواهد بود.

گرچه شاید اگر از خیلی از ما بپرسند که آیا به خدا اعتقاد داری پاسخ دهیم آری و همچنین به وحدانیت و روز قیامت و شرعیت اسلام و... اما وقتی خودمانیم و زندگی روزمره و نیازهای روزمره و اتفاقات جاری در آن چهره ی دیگری پیدا می کنیم و باورهای حقیقی مان رو می شود

براستی این اختلاف بین باورهای علمی با باورهای عملی به خاطر چیست؟

یعنی چه می شود که من با این که اسلام را با تمام قوانین و جزئیاتش قبول دارم ولی در زندگی خود بر اساس باورهای دیگری زندگی می کنم؟؟

آیا ارتباطی بین باورهای علمی با باورهای عملی انسان هست؟

استاد آیت الله جوادی آملی حفظه الله نظرشان در این باره این است که بین عقل عملی و عقل نظری که یکی کار اراده به عهده اش است و دیگری کار ادراک یکی می گوید چه کار باید کرد و دیگری می گوید چه هست و چه نیست و از چیستی و تحقق اشیاء سخن می گویدهیچ ارتباطی وجود ندارد و به همین خاطر است که می شود ردی عالم باشد ولی اصلا عمل بر طبق علم خود نداشته باشد و اساسا این که کسی سئوال کند که چرا شما که عالم هستید عمل نمی کنید سئوالش اشتباه است چرا که بین علم و عمل هیچ ارتباطی وجود ندارد

و انسان دو بعد دارد که یک بعد آن که بایدها نباید های او را می سازد و فعلش تدبیر می کند و بعد دیگر او ادراک او از هستی و چیستی موجودات را تدبیر می کند

با توجه به نظر آیت الله جوادی آملی در این باره برای رایج کردن فرهنگ دینی و باورهای دینی پرداختن به آموزش باورهای دینی فایده ای در رواج آنها ندارد . سئوال: حال که آموزش باورهای دینی در ایجاد فرهنگ دینی فایده ای ندارد راه رواج باورهای در جامعه چیست؟

اما یک سئوال اساسی دیگر : چه می شود که بعضی از باورها و یا همان گزاره ها در یک زمان و دوره ی خاص بین یک گروه از مردم و یا عده ای زیاد فراگیر می شود بی آنکه خود به ریشه ی آن التفاتی داشته باشند و یا به لوازمش توجه داشته باشند؟

آیا خصوصیتی در آن باورها وجود دارد که زود بین مردم فراگیر می شود؟

و سئوال اسای دیگر اینکه چگونه می شود این باور های در زندگی مردم را تغییر داد؟

در مقاله ی بعد به بررسی سئولات اخیر خواهیم پرداخت.

حامد یزدی