و قلم
همان
نی تراش خورده
بود
همان
انیس انسان مبهوت
همان
رفیق معهود
از بعدِ قصه ی هبوط.
امروز اما
نای او
دیگر
نای رقص نیست
و نیستان
در دامنش
هیچ شعله ی اخگر نیست
عقل هم مست نیست
پریشانی را
سالهاست
که لب نزده
دیگر نوای نغمه را
با افتخار
از یاد برده
چون فقط
در گوشه ی
زندانِ جمجمه
لم داده و
تنها
چرتکه انداخته.
خیلی وقت است
که او
از چنگِ قانون ،
نی
و تارش
گریخته.
و آه از روزگار تار
که بعد از آن
تار های عنکبوت
چنگی او گشتند.
سودای نی
امروز
فقط
در بازار جهانی ست
آخر سود چوبش
طبق شاخص ها
بالاست.
زندگی نیز
زیباست
بزم ها تعطیل
میخانه ها خالی
مردم همه
در صف
نان ماشینی
زندگی
بی پریشانی ست
مثل ساعت
دارد
کار می کند.
محمد رضا مهدوی
سلام بر رفیقی معهود که هبوط قطره های خونش بر کاغذ مارا مبهوت نمود.
درد قلم ات از فراق رقاصه های نیستان، اخگر شد اما سالهاست که نای نی در میان شلوغی شهر بی قانون به گوش هیچ آسوده ای نمی رسد زیرا همچنان ، ساعت بی نقص دور باطل می زند و در سفره برکت ماشین، خدایی می کند...