در بحث گذشته با نهاد فرهنگی آشنا شدیم و گفتیم که باید از طریق آموزش و

تربیت فرهنگ را تولید ویا استمرار دهد ویا به آن عمق وغنا بخشد. اما حال

این نکته مهم است که چه نوع فرهنگی را باید استمرار دهند؟

ازین رو فرهنگ را به دو اعتبار دسته بندی می کنیم، به یک اعتبار فرهنگ به

دو قسم آرمانی و واقعی تقسیم می شود:

آن بخش از فرهنگ که مردم از آن جانبداری میکنند،و رعایت آن را لازم

میدانند اما در عمل ممکن است آن را نادیده بگیرند، فرهنگ آرمانی نامیده

میشود.

فرهنگ واقعی نیز به آن بخش از فرهنگ گویند که مردم بدان عمل میکنند.

با کمی تأمل درمیابیم که بخشی از فرهنگ آرمانی داخل در فرهنگ واقعی است

وبالعکس. برنامه ریزان ومدیران جامعه یکی از رسالت هایشان این است که از

طریق همان نهاد های فرهنگی که گفته شد تعلیم وتربیت لازم برای ورود فرهنگ

آرمانی به عرصه ی فرهنگ واقعی را فراهم آورند. تمام تلاش آنها بر این است

که آن بخش از فرهنگ آرمانی را که خارج از فرهنگ واقعی است به قلمرو فرهنگ

واقعی داخل نمایند.

برای مثال اگر غیبت یا دزدی نکردن را یک فرهنگ آرمانی بدانیم وقتی تحت

الشعاع فرهنگ واقعی قرار گیرند در جامعه مؤثر خواهد بود، واگر نه، نه!

اما تقسیم ما به اعتبار دیگر اینگونه خواهد بود:

1.فرهنگ حق 2.فرهنگ باطل

چیزی که در این بحث حائز اهمیت است این است که باچه ملاکی نهادها وافراد

جامعه و برنامه ریزان میتوانند این دو فرهنگ را از یکدیگر تشخیص دهند، تا

ابتدا فرهنگ حق را به فرهنگ آرمانی وسپس به فرهنگ واقعی ئاخل کنند؟

آن بخش از فرهنگ که از نظر علمی صحیح ومطابق با فطرت است را فرهنگ حق

مینامیم وآن بخش از فرهنگ را که از نظر علمی قابل دفاع نباشد ئالهام

گرفته از خرافات باشد طبیعتا باطل خواهد بود.

حق و باطل بودن هر بخش ازفرهنگ با علم متناسب با همان بخش شناخته میشود،

مانند علوم تجربی که تنها ممکن است توان داوری دذباره ی تکنیک ها و

روشهای اجرایی را داشته باشند مثل درست یا غلط بودن شیوه ی درمان

بیماران.

فلذا حق وباطل بودن عقاید کلان فرهنگ در رابطه با انسان وجهان را نمیتوان

صرفا با روش تجربی شناخت بلکه عقل و وحی دو ابزار اساسی این شناختند و

این بدیهی است که آ ن جوامعی که دانش را تنها تجربی میدانند در این زمینه

حق ندارند لب به سخن بگشایند، چرا که ابزارشناختش را ندارند.

برگرفته از کتاب جامعه شناسی حجت الاسلام پارسانیا

مهدی مهدوی