غرق رحمت اوییم 

لحظه ها و ساعت ها و روزها پشت هم می آیند و سپری می شوند

و من مشغولم، مشغول برنامه هایی که برای خود ریخته ام

برای کارهای مختلفی که باید انجام دهم صبح را به شب می رسانم و شب را به صبح 

آنقدر کارها پشت سر هم بدون دغدغه انجام می شود که گویی در پسِ پسِ ذهنم این باور هست که این منم که این قدر خوب دارم امورات را اداره می کنم و منشاء آثار خیری شده ام

تا اینکه صاحب همه ی عوالم وجود و هستی ، مبدا همه ی خیرات، آنکه عین رحمت است آنکه جواد مطلق است آنکه رب همه موجودات است ...

به دست تدبیر خود با مبتلا کردن من به مرض و درد و بلایی مرا به خود می آورد 

وقتی دچار کسالت و بیماری هرچند اندک می شویم و دردی در بدن مان فراگیر می شود تمام آن برنامه هایی که داشتیم خیلی منظم و خوب پیش می رفت همه متوقف می شوند 

بالا و پایین شدن مقداری اندک از یک ماده ای در بدن مان آن چنان ما را بی چاره می کند که تمام حواس ظاهر و باطنمان را مشغول خودش می دارد 

او که رحمن است او که پروردگار عالم است حواسش هست

حواسش به همه ی مخلوقات ش هست 

مرا می بیند ، می بیند غفلتی که دچارش شده ام را، غفلتی که مرا به ظلمات می برد 

میخواهد عبدش را متنبه کند، بیدار کند، بفهماند که این تو نیستی که داری امورات را تدبیرمی کنی

تو در حیات خودت با یک موجود میکروسکوپی از پای در می آیی و و با درد گرفتن عضوی از اعضا بدن ت تمام امورات زندگیت معطل خواهد شد

او مهربان ترین مهربانان است در همه حال حواسش به من هست حتی اگر دردی به من می دهد برای این است که او را بهتر ببینم و از توهم بیرون بیایم 

ببینم که همه کاره ی عالم کس دیگری است ببنیم احتیاج، نیاز و فقرم را

ببنیم اضطرارم را به او ...

بشنوم ندای : «یا ایها الانسان انتم الفقرا الی الله»  اش را ...

آنچنان غرق در محبت و رحمت اوییم که اگر نباشد ابتلاهایی که گاهی برایمان رخ می دهد نمی بینیم آغوش محبتش را 

عرفت الله بفسخ العزائم

حامد یزدی