زیر نور چراغ مطالعه ، خیره به نور چراغ اسمان ، موهایی باز و بازی های زلف و باد ؛ انگار حس نویسندگی را قلقلک می دهند .
لابه لای خاطرات پدر ، در پس کوچه های شیطنت های برادر ، و در اغوش گرم عروسک خواهر ، جایی شاید در همین حوالی ، احساس من به نظاره نشسته و مرا سوق می دهد به سمت کاغذهایم .
نمی دانم شما هم اینطور هستید یا نه اما برای من حتی جاروی حیاط با صفای قدیمی مان ، ذوقی است برای نوشتن .
و امان از وقتی که آب را به خاک های لای موزاییک ها برسانی ، وبا انگشتانت سری به تو در توی سبز برگ های پرتقال بزنی ، و سپس سربازان منظم کاج را لمس کنی ؛ اگر بگویم آن موقع، وقت قلیان احساس ام است ، گزافه نگفته ام ...
در آن زمان گویی ، التماس خودکارم را برای گرفتنش میبینم.
نوشتن حس قشنگی است! حسی پر از تلاطم های دریا ، پر از نازکی های برگ شقایق، و مملو از تفاوت های نیلوفر گونه...
بد نیست که امتحانش کنید.

محمدرضا مهدوی