بسم الله الرحمن الرحیم

«روایت غربتی نامفهوم»

«السلام علیک یا أباعبدالله و علی أخیک العباس»

ارزش هر انسان به تقوی و معرفت اوست. اگر همه عالم جمع شوند و از یک انسان وارسته، از خود گذشته، نوشیده از زلال معرفت، مزین به تقوی، اهل معرفت و ... تعریف و تمجید کنند و یا او را مورد ملامت و مذمت قرار دهند کوچکترین اثری در مقام و منزلت او نخواهد داشت. در این میان، این مردم هستند که معرفت خود را در آزمون بزرگداشت و تکریم او نشان داده و با این سنگ محک سنجیده می شوند.

عرفه امسال خبری گوش ها را تیز می کرد: جانباز سرافراز دکتر محمود رفیعی(متولد روستای چوبیندر قزوین) پس از تحمل سال ها درد و رنج به دیار معبود شتافت.

آنهایی که نمی شناختند که هیچ!!

اما روی سخن با کسانی است که سال ها این جانباز با صفا را درک کرده و هر از چند گاهی وی را برای خاطره گویی ها و مراسمات گوناگون دعوت می کردند و از سرچشمه صفا و معنویت او جرعه ای بر می داشتند. مجاهدت های او در نوجوانی و جوانی، از جانبازی 40 درصدی وی در جبهه ها گرفته تا خدمت در سنگرهای علمی و تبلیغی در مراکز علمی مهم ونیز بسیاری از کمالات و مقامات او، از وی مردی سترگ و اسطوره ای پایدار ساخته بود. هر که اندکی گوش شنوا و یا نقطه سفیدی در دل داشت، و با او آشنا می شد، به خوبی درک می کرد که وی انسانی عادی نیست؛ عضو این دنیا نیست؛ دوستانش خوب می دانستند که او شاگرد «دانشکدة ادب»  مراد خود، قمر بنی هاشم و عضو کانون عاشقان پاکباخته سالار شهیدان (علیهما السلام) بود؛ بارها با عنایت حضرات شفای خود را گرفته بود و گویا پس از آنکه مجروح شد و عروجی شهادت گونه یافت و جایگاه خود در بهشت برین مشاهده کرد، چند صباحی در این عالم خاکی بود تا چراغ هدایت و اتمام حجتی باشد تا گم کرده راهی همچون من را اکسیر هدایت بخوراند و از خواب عمیق غفلت بیدار سازد.

این شعر مطلع خاطره گویی او در نز مقام معظم رهبری بود:

جاده ماندست و من و این سرِ باقیمانده

رمقی نیست در این پیکرِ باقیمانده

نخل ها بی سر و شط از گِل و باران خالی است

هیچ کس نیست در این سنگرِ باقی مانده

گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده

باز شرمنده ام از این سرِ باقی مانده

روز و شب گرمِ عزاداریِ شب بوهاییم

من و این باغچه ی پرپرِ باقی مانده

پیش کش باد به یکرنگی ات ای مرد ترین

آخرین بیت در این دفترِ باقی مانده

تا ابد مرد ترین باش و علمدار بمان

با توام ای یلِ نام آورِ باقی مانده(شعر: سعید بیابانکی)

 بدون هیچ تعارفی از معرفی اجمالی این سرباز ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف ناتوانم ولی آنچه دل را می سوزاند، خاکسپاری غریبانه و بی خبر او در روستای محل تولد ایشان است. آنچه موجبات تعجب هر انسان منصفی را فراهم می کند، خواب عمیق و بی تفاوتی مسئولین و دست اندر کاران فرهنگی و بنیاد شهید شهری است که همه آبروی خود را مدیون این شهدا هستند؛ دریغ از یک گزارش که صدا و سیمای مرکز قزوین تهیه و در خبر سراسری پخش کند و یا به پخش دوباره یکی از ده ها برنامه ای بپردازد که به بازخوانی خاطرات ایشان اختصاص داشت.

کاش شهادت یک رادمرد را حداقل به اندازه فوت فلان بازیگر و بازیکن ارج می نهادیم. راستی اگر ایشان معاونی، مسئولی یا ... بود با این برخورد مواجه بودیم؟

 از هر که پرسیدیم شما می دانید تشییع ایشان کجاست، گفت نمی دانم، البته یکی اینطور گفت که چون پرونده اش تهران بوده به ما مربوط نمی شود.

هر چه فکر کردم علتی درست و حسابی برای این همه بی تفاوتی و بی معرفتی نیافتم البته شاید مسئولین در آن روز مشغول کار مهم تری بودند؛ مثلا کنسرتی با خوانندگی زنان معلوم الحال بودند تا نکند از غافله عقب بمانند ... !!!.

عزیزانی که مایلند خاطره ی جانبازی ایشان رواز زبان خودشون در بیت مقام معظم رهبری بشنوند می تونند روی لینک زیر کلیک کنند.



دریافت
عنوان: خاطره جانبازی شهید رفیعی
حجم: 2.8 مگابایت

جواد ارباب