2- آیا اطلاق لفظ امام بر ولی فقیه براى این جهت بوده است که نظریّه ایشان (آیت الله خمینی) در ولایت فقیه، بعینه به مثابه ولایت امام است؟ باز هم بر فرض قبول این نکته، عنوان امام را در برابر امام زمان به خود دادن، و در برابر وجود آن حضرت و استمداد از فیوضات ظاهریّه و باطنیّه او این معنى تمام نمى‏شود. چه منافات دارد که: ولىّ فقیه در مقدار ولایت و در سعه محدوده امارت خویشتن به اندازه ولایت امام باشد ولى معذلک نائب از او باشد، نه خود او. مگر محال است نیابت نائبى به قدر قدرت منوبٌ عَنْه باشد؟![2]

گسترش اوامر ولائیّه ولىّ فقیه گرچه در محدوده و به قدر گسترش اوامر ولائیه امام معصوم است،[3]اما حکومت ولىّ فقیه، هم میزان و همطراز با حکومت و ولایت امام نیست. زیرا این نصب از جانب امام است، و منصوب حتماً در تحت ولایت نصب کننده مى‏باشد.

عبارت فَإنِّى جَعَلْتُهُ حاکِماً «پس من او را براى شما حاکم قرار دادم!» مى‏رساند که ولىّ فقیه منصوب از ناحیه امام معصوم و در تحت ولایت او است‏.[4]

در منطق شیعه، در زمان غیبت امام، امامت اختصاص به او دارد، و ولىّ فقیه در تحت ولایت او مى‏باشد و نمى‏تواند تشریعاً و تکویناً کارى را از نزد خود بالاستقلال انجام دهد. نمى‏تواند به خود «امام» بگوید. اگر نیابت خصوصى او به اثبات رسید، وى نائب خاصّ است و گرنه نائب عامّ.[5]

3- اگر کسی بگوید: در جائى که به یک پیشنماز مسجد، امام جماعت گفته مى‏شود، چرا به یک رهبرى اینچنین دلیر و پیشتاز نتوان امام امَّت گفت؟! می گوییم:

در روایات وارده از ائمّه معصومین- سلام الله علیهم أجمعین- إطلاق لفظ امام براى خصوص دوازده امام است به خلاف امام مضاف مثل امام جماعت و امام جَیْش که در آن اصطلاحى نیست و به همان معنى لغوى باقى است.

ما بسیارى از الفاظى داریم که در اصطلاح از معنى لغوى عدول کرده و استعمالش در غیر معنى اصطلاحى، مُحَرَّم است همچون لفظ «أمیر المؤمنین» که از جهت لغت مى‏توان به هر کس که بر مؤمنین امارت داشته باشد أمیر المؤمنین گفت، اما اصطلاحاً (اصطلاحى که بنیاد گذارنده‏اش خود رسول الله است) به هیچ یک از أئمّه طاهرین حتَّى بر حضرت بقیّة الله تعالى فى الارضین استعمال این کلمه حرام است. و فقط از ألقاب خاصّه «على بن أبى طالب» است علیه أفضل الصلوة و السّلام. و همچون لفظ بَقیَّةُ اللهِ، و المَهْدِىّ، و صاحب الزَّمان که لغةً استعمالشان براى أفراد متّصف به این أوصاف بلامانع است اما در اصطلاح امامیّه و شیعه‏اى که مذهبش را از إمامان أخذ کرده است جایز نیست.[6]

مکتب شیعه امامیّه اثنا عشریّه، امام زمان را امام و زنده مى‏داند. دو شمشیر در یک غلاف جمع نمى‏شوند. و ما در برابر امام زنده شرمسار خواهیم بود که از زمان رسول الله تا به حال وى را امام بدانیم و خداى ناکرده در عمل او را کنار بگذاریم و این نشان و علامت خاصّه او را به خود ببندیم.[7]

  • مباحث تاریخی: در عرف شیعه به مجتهدین عظام که داراى مقام فقاهت و عدالت و مقام جامع الشَّرائطى هستند القابى را مثل نائب الإمام و أمثاله إطلاق مى‏کنند و مطلق لفظ امام اطلاق نمی شده است در مجلّه حوزه چنین آورده است:

به مرحوم کُلینى «ثقةُ الإسلام» مى‏گفته‏اند، به این خاطر که وى در حفظ و نگهدارى آثار اهل بیت و احادیث متبحّر بوده است. به میرزا حسین نورى، شیخ عبّاس قمّى، «محدِّث» و به مرحوم صدوق «رئیس المُحَدّثین» مى‏گفته‏اند. به مرحوم سیّد محمّد مهدى طباطبائى به خاطر گستردگى علم و دانش، لقب «بَحْرُالعلوم» داده بودند. مرحوم حسن بن یوسف حِلِّى از جهت جامعیّت در کمالات مختلف و دانش فقهى و کلامى بسیار به «علَّامه» اشتهار داشته است.

مرحوم طَبْرِسى صاحب «مجمع البیان» به «أمِینُ الإسلام»، مرحوم اردبیلى به «مُقَدَّس»، مرحوم شَفْتى به «حُجَّةُ الإسلام»، شیخ طوسى به «شَیْخُ الطَّائفة»، صاحب «کفایه» به «آخوند» و أبو القاسم نجم الدین جعفر بن محمّد صاحب «شرایع» به لحاظ تحقیقات عمیق و تیزبینى در مسائل فقهى به «مُحَقِّق» شهرت یافته‏اند.[8]

ملاحظه مى‏شود که هیچ یک از ایشان ملقّب به «امام» نبوده‏اند حتّى شیخ مفید که در ریاست علمى و کلامى و پیشوائى او در نزد شیعه و عامّه جاى خلاف نیست، و حتّى سیّد مرتضى و سیّد رَضىّ با آن ریاست ظاهریّه دنیاویّه و احترام و مکانت نزد خلفا و سعه اطّلاعات علمى و تقواى بى نظیر و شرح صدر و آقامنشى مختصّ به خود.[9]

عجیب آنکه لقب «علم الهدى» را به سیّد مرتضى در خواب، امام زمان داده‏اند، و لقب «بحرالعلوم» را به سیّد مهدى طباطبائى بروجردى، أعاظم از بزرگان و مقتدایان زمان خودش داده‏اند، و معهذا به آنها «امام» نگفتند با آنکه بدون شکّ این بزرگواران از جهت معنى لغوى امام بوده‏اند و صدرنشین محافل علم و مجالس تدریس.[10]

علامه طهرانی نوشته اند: بارى احدى از علماى شیعه را سابقه تلقیب به لقب امام سراغ نداریم غیر از مرحوم مغفور حضرت آیة الله حاج شیخ محمّد حُسَین آل کاشف الغطاء که وى از معاصرین طبقه پیش از حقیر مى‏باشد و گرچه حقیر خدمتش در نجف أشرف تتلمذ ننموده‏ام ولى وى در ردیف و طبقه اساتید حقیر به شمار مى‏آید.

وى از لحاظ علم عربیّت و أدبیّت و فقه و عرفان و فلسفه و تفسیر و تاریخ و کلام بالاخصّ دفاع از حریم تشیّع یگانه روزگار بود. داراى قلمى راستین و متین و صاحب لسانى قوى در خطابه و تدریس بود. وى از نوادگان مالک أشْتَر نَخَعى مصاحب حضرت أمیر المؤمنین علیه السلام بود.

در زمان حیات خود مدرسه‏اى مستقل در نجف أشرف داشت، و مرجعیّت بسیارى از عرب و اندکى از عجم به وى محوّل گشت.

در خطابه‏هاى درجه اوّل و مجالس و محافل دوره‏اى مسلمین که به نام مجمع و مجتمع و سمینار میان مسلمین در دنیا تشکیل مى‏شد او حقِّ تقدّم و ریاست بر همگنان داشت. و کلامش مؤثّر و خدمتش مقبول مى‏افتاد.

بالجمله در یکى از محافل مصرى که بدان صوب حرکت کرد مصریان از روى علم و تعمّد و به خاطر شکستن مقام عظمت و عصمت امام در نزد إمامیّه به وى که شخص اوّل و مرجع تامّ و تمام عرب و داراى زبان مادرى عربى بود لقب امام‏ دادند. و ورود او را به مصر با کوشش هر چه تمامتر در رسانه‏ها و رادیوها و روزنامه‏ها و مجلّات به نام «امام کاشِف الغِطاء» به گوش اهل مصر و سایر کشورها و جهانیان رسانیدند و از او نهایت تجلیل و تکریم را به عمل آوردند.

وى هم غافل از این نیرنگ که مقصود علماى مصرى، عنوان امام به معنى مطلق پیشوا نیست که خودشان غالباً در برابر اکابرشان به کار مى‏برند، بلکه مى‏خواهند عنوان امامیّه و امامت را در ایشان بشکنند و خرد نمایند. سال بعد- یا دفعه بعد- که آن سمینار در مصر تشکیل یافت، مصریان یکى از عالم نمایان نجف اشرف را که به ارتباط با دستگاه کم و بیش مشهور و مردى اهل دنیا بود و از دروغ گفتن هم دریغ نداشت ولى داراى اطّلاعات نسبةً خوب، و اهل محاوره و خوش زبان و از عجم بود، به عنوان عالم شیعه دعوت کردند. او هم به سمت مصر عزیمت کرد و باز هم در این بار به مانند کاشِف الغِطاء او را به «امام» ملقّب نمودند و در تجلیل و تکریم او با لفظ امام دریغ ننمودند تا مجالس و محافلشان خاتمه یافت.

و به همه نشان دادند که: این مرد که بهره عالى از علم و عمل و تقوى ندارد امام شیعه است. بنابراین امامان شیعه که در تواریخ ذکرشان آمده است، و جمیع شیعیان به عنوان مقتداى معصوم از آنها تبعیّت مى‏نمایند از کجا که مثل این امامان نباشند؟! غایة الامر بواسطه بُعْدِ تاریخ، صبغه طهارت و نزاهت و عصمت به خود گرفته‏اند. و به عبارت عامى: آب ندیده‏اند ولى شناگر قابلى بوده‏اند.

ما عین این اتّهامات را نسبت به أئمّه طاهرین- صلوات الله علیهم أجمعین- در کلمات أحمد امین مصرى مى‏یابیم.

عارفان دانستند که مرحوم کاشف الغطاء با آن فهم قوى و ذکاء و بصیرت نافذ در این امر اشتباه کرد و با برچسب عنوان «امام»، مکتب را فروخت. و آنچه را که در کتابهایش از آن دفاع مى‏کرد با مجرّد تلقّى و قبول این لقب تو خالى، همه را به باد فنا سپرد و در کوران تند امواج تیّار آراء و اهواء شیاطین مصرى سنّى مذهب، شخصیّت‏ خود را هم در برابر شخصیّت امام همطراز نمود.

پس از کاشف الغطاء هم دیدیم بعضى از علماء که مرجعیّت فى الجمله پیدا نمودند، و مدرسه‏اى ساختند تابلوى آن مدرسه را به «مدرسة الإمام ....» مزیّن فرمودند، و در اینجا که طبعاً میدان تسابق و مغالبه مى‏باشد بعضى در پشت رساله‏هاى خود به نام «الإمام الاکْبر» طبع زدند.[11]

آیت الله سیدمحمدمحسن حسینی طهرانی نقل کردند: در سفری که من به لبنان داشتم با یکى از دوستان آیت الله موسی صدر  به نام دکتر محمّد قَصیر که با توجه به مسائلی که  براى ما نقل مى‏کرد تقریباً مى‏توانم بگویم از حواریّون ایشان بود ، دیدار داشتم و من خیلى مشتاق بودم و خیلى از او سؤال مى‏کردم که از ایشان هر چه مى‏دانى بگو و من هم این مطالب را نوشتم. من از او سؤال کردم: آقا! راجع به این «امام موسى» گفتن به ایشان، شما مطلبى ندارى؟ گفت: اتفاقاً چرا، گفت: یک قضیّه‏اى که براى خود من خیلى عجیب است و من بعد با ایشان هم این قضیّه را در میان گذاشتم، همین بود. مى‏گفت: قبلًا به ایشان امام موسى نمى‏گفتند. یک روز ایشان به من مى‏گفت:- حالا پیش‏بینى مى‏کرد یا اینکه چه زمینه‏اى بود- مى‏گفت که: دکتر! به نظر من اطلاق امام بر غیر از دوازده معصوم حرام است. این عین عبارت ایشان بود. اطلاق امام گفتن بر غیر از دوازده معصوم حرام است. ایشان مى‏گفت: بعد از یک مدّت گذشت ما دیدیم به خود همین آقاى صدر دارند امام موسى مى‏گویند و من خیلى تعجب کردم. مى‏گفت: یک روز رفتم به ایشان گفتم؛ گفتم: آقا! شما که مطلب را این طور مى‏گفتید، الآن دارند به شما مى‏گویند. ایشان گفت: کار از دست ما در رفته، کار از دست ما بیرون آمده. به این عبارت ایشان مطرح کردند.[12]

  • سوء استفاده از اطلاق لفظ امام بر آیت الله خمینی:

حالا از إطلاق لفظ امام در زمان حیات آن مرحوم گذشته، بعد از ممات نیز مى‏خواهند از این لقب سوء استفاده کنند، و به گفتار وى أبدیّت ببخشند و فتاوى و آراء او را جاودانى کنند.

این طرز مشى، غلط است. آرى در جرأت و بلندى همّت و استقلال فکر و از خود گذشتگى و نهایت نگرى و امثالها هر چه بخواهند بگویند و بنویسند کم است. او- رحمة الله علیه- حقّاً و حقیقةً در این امور اسوه و الگو بود، اما مثلًا در بازى شطرنج و آزادى موسیقى مبتذلانه که صدا و سیما پخش مى‏نمود و أمثالهما دیگر نمى‏توان به فتواى او ابدیّت بخشید. این سَدِّ باب اجتهاد مى‏گردد، و مانند سنّیها بالاخرة سر از وهّابیگرى در مى‏آورد. «آیة الله خمینى» جائز الخطا بود. در فتوایش صحیح و سقیم وجود دارد. در صحیحش مأجور و در سقیمش امره الى الله. ما را توان آن نیست که به فتواى وى ابدیّت بخشیم، و مانند رأى امام صادق علیه السلام که معادل کتاب است تا روز قیامت بر آن استناد کنیم.[13]

امروز قبر آیة الله خمینى قدس سره را با تشکیلات و صحن و رواق و مسجد و کتابخانه‏ و غیرها مى‏سازند. اینها مهمّ نیست و نگران کننده نیست. جاى نگرانى آنجاست که خداى ناکرده یک زیارت نامه مفصّل بنویسند و به عنوان «امام» و با نام و نشان «امام امَّت» بدانجا نصب کنند، و آن امام نیز در ردیف و در میزان حضرت امام رضا علیه السلام قرار گیرد. و این مطلب براى نسل آینده تاریخ تشیّع را عوض کند.[14]

  • به شبهه افتادن افراد ضعیف العقل و کودکان در مورد تعداد امامان

امروزه در کتابهاى درسى بچّه‏ها مى‏نویسند: امامان دوازده نفرند، و امام دوازدهم زنده و غائب است، و از طرفى مى‏نویسند: «امام خمینى» چنین و چنان. چند بار این بچّه‏ها از خود من پرسیده‏اند که امامان دوازده نفرند، غَلَط است. باید نوشت سیزده نفر. و حقّاً من در جواب آنها فرو مانده‏ام.[15]

در بسیارى از خانواده‏ها بخصوص افراد کم اطّلاع، ایشان را در ردیف سایر ائمّه علیهم السّلام و بعنوان یک فرد از آنان قلمداد مى‏کنند.

نویسنده خود در اینجا اعتراف مى‏کنم که با بسیارى از این گونه خانواده‏ها و بخصوص اطفال آنان که برخورد کردم این مسأله را مشاهده نمودم!![16]

  • پیامی مبنی بر عدم استفاده از لفظ امام برای غیرمعصوم در حکایتی که مرحوم نوری[17] برای علامه طهرانی نگاشتند. متن نامه مرحوم نوری:

بسم الله الرحمن الرحیم‏

یا بقیَّة الله أدْرِکنا

در ماه مبارکى که در لندن بودم ظاهراً روز 16 ماه رمضان بود که مستخدم ساختمان آمد گفت سه نفر آمده‏اند با شما کار دارند. من آمدم طبقه پائین که قسمت پذیرائى بود. دیدم سه نفر جوان هستند. دو نفر در سنِّ حدود 22 یا 23 سالگى و یک نفر تقریباً 28 ساله.

نشستیم به صحبت. آثار صلاح در آنها ظاهر بود، بعد گفتند: آمدیم از شما قرآن بگیریم ببریم بخوانیم. در لندن که قرآن در کتابخانه و کتابفروشیها نیست. من سه تا قرآن آوردم به آنها دادم، خداحافظى کردند و رفتند.

مقدارى که رفته بودند آن جوان بزرگتر برگشت دم در به من گفت: ما فردا شب با حضرت أبى عبد الله علیه السلام ارتباطى داریم، شما کارى ندارید، سفارشى، سوالى؟!

گفتم: این دیدار چگونه است؟! چطور ممکن است؟!

گفت: خودت مى‏دانى، به دل ما افتاد که به شما بگوئیم. خواست برگردد، من گفتم: شما اگر مى‏خواهید سؤال کنید، راجع به انقلاب ایران سؤال کنید (سالهاى اوائل انقلاب بود) که چه خواهد شد و چگونه مى‏شود؟!

گفتند: ما آن را هفته گذشته از حضرت أمیر المؤمنین علیه السلام پرسیده‏ایم، شما چیز دیگر بپرسید!

من گفتم: راجع به ظهور حضرت ولیّعصر- أرواحنا فداه- و زمان ظهور سؤال کنید! وانگهى اگر سؤال از ایشان است من یکى دو مطلب را در نظر مى‏گیرم، شما جواب آنها را بپرسید! رفتند، چند روز دیگر که من در همان مجمع مشغول سخنرانى بودم دیدم هر سه نفر با هم آمده در گوشه‏اى نشستند من زودتر تمام کردم آمدم نزد آنها، صحبت شروع شد. در ضمن من از سوالها پرسیدم.

گفتند: در مسأله ظهور فرمودند: همان است که در اخبار و احادیث هست. اختیار و علم او در نزد خداوند متعال است. و سوالهاى دیگر که در ضمیر گرفته بودم تقریباً جواب مساعدى آورده بودند.

و به من گفتند: به شما سفارش کردند که به آقاى خمینى نگوئید: «امام خمینى» بگوئید: «نائبُ الإمام» یک همچو چیزى و یک دعاء مختصرى هم به من دادند که بخوانم، و یک موضوعى بود گفتند: که گفته‏اند به شما بگوئیم و او را به کسى نگوئید و گفتند.

من گفتم: خوب، شما فرمودید: راجع به انقلاب از حضرت أمیر المؤمنین علیه السلام پرسیده اید! حضرت چه فرموده اند؟!

گفتند: ما پرسیدیم، حضرت فرمود: ما پرچم توحید یا پرچم لا اله الّا الله (تردید از من است) را در ایران زده‏ایم، منتهى براى مردم ایران امتحان هایى پیش خواهد آمد تا چه کنند!

گفتم: ارتباط شما چگونه است؟! و چطور ارتباط پیدا مى‏کنید؟!

گفت: ما استادى داریم که او رابطه را درست مى‏کند، بعد وقت او را به ما ابلاغ مى‏کند. گفتم: چگونه مثلًا؟! و او کجاست؟! طفره رفتند بیش از این نگفتند یا گفتند نمى‏توانیم بگوئیم. وقتى خواستند بروند، گفتم: ملاقات بعدى چه وقت باشد؟!

گفتند: نمى‏دانیم! چون ما اختیار در دست خودمان نیست. اگر به ما بگویند: بروید آفریقاى سیاه ما فوراً حرکت مى‏کنیم، همان طور که در اینجا (لندن) به اختیار خود نیامده‏ایم. خلاصه خداحافظى کردند و رفتند و دیگر هم تشریف نیاوردند.

این بود آنچه از این ملاقات به خاطرم مانده است. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

. البتّه در غالب سؤال و جوابها آنکه مسنّ‏تر بود با من صحبت مى‏کرد و آن‏دو نفر دیگر کمتر حرف مى‏زدند.

الاحقر حسن نورى‏[18]

 

محسن علیگو

- [1] امام شناسی ج 18 ص 208 و 209

[2] - همان ج18 ص221

[3] - همان ص 219

[4] - همان ص 219

[5] - همان ص 219

[6] - همان ص 229

[7] - همان ص 229

[8] - همان، ص 209 به نقل از شماره 2 و 3 از سال نهم (خرداد و تیر و مرداد و شهریور) سال 1371 و شماره مسلسل 51 و 52 از مجلّه حوزه: یادواره صدمین سال درگذشت میرزاى شیرازى ص 367

[9] - همان، ص 209

[10] - همان، ص 217

[11] - همان، ص 214 الی 217

[12] - متن سخنرانی های شرح حدیث عنوان بصری مجلس سی و چهارم ص 840 الی 841 از روی نرم افزار کیمیای سعادت با تصرف و تلخیص

[13] - امام شناسی ج18 ص222

[14] - همان ص 230 الی 231

[15] - همان ص230

[16] - اسرار ملکوت ج1 ص202

[17] - ایشان به عنوان نمایندگى و تبلیغ از ساحت حضرت آیة الله العظمى حاج سید محمّد رضا گلپایگانى- رحمه الله علیه- به لندن رفته و مدّتى در آنجا اشتغال داشته‏اند.

 

[18] - امام شناسی ج 18 ص212 الی 214