متن 1 :
هو
پیش از آن که توبه از جرمم کنم توبه ای از هر چه توبه کرده ام!
چرا من این قدر بدبختم؟
یا توبه نمی کنم و به چریدن خود سرگرمم.
وقتی هم که توبه می کنم و سرخوش می شوم و نفس راحتی می کشم که چه خوب از شر این گناه رها گشتم....
ناگهان
صاعقه گناه دوباره بر جسم نحیف و ضعیف اراده ام فرود می آید و دوباره عقلم مغلوب هوای نفسم می شود. به تعداد نافرمانی هایم افزوده می شود و تعداد طاعت هایم در همان مقدار کم باقی می ماند.
پس بگو ای پرده پوش گناهان مشکل کجاست؟ ای آگاه به جرم های نهان چه باید کرد؟ ای پناه هر بی امان چاره چیست؟
مشکل در توبه های من است. توبه هایی که وقتی خود را دقیق بررسی می کنمنه از روی پشیمانی که از روی کم میلی به حرام پس از چشیدن آن است. توبه هایی که همراه با عزم بر ترک گناه نیست. چون از روی فراهم نبودن شرایط گناه در من ایجاد شده است چه شرایط مادی و چه شرایط روحی مثل خراب شدن وجهه ام در برابر دیگران و...
باید از توبه ها توبه کرد. ادای توبه درآوردن به هیچ دردی نمی خورد. توبه ای که از روی یک هوای نفس مرموزترو پیچیده تر شکل بگیرد انسان را از بدی دور نگاه نمی دارد. بلکه فقط ظلمت هایی است که برخی فوق دیگری است وتازه اگر هم دور کند ای بسا که توبه ای انسان را از یک گناه هم برهاند بوسیله اینکه او را از چاله ای به چاه گناه بزرگتری بکشاند. مثل اینکه بوسیله کینه ورزی به بندگان خدا انسان بخواهد از شر نگاه به نامحرم خلاص شود.
چاره توبه است.یعنی از گناه بدم بیاید چون گناه است. چون بد است. چون خداوند گفته گناه نکنید. حال چه در قسمت پشیمانی از گذشته و چه قسمت تصمیم برای آینده.
و در نهایت، چاره این است که اگر هم چنین توبه ای روزیم شد، آن را نه از جانب خود که موهبتی خدایی ببینم که اگر نبینم، دستم را از ریسمان نجات او جدا کرده ام و دوباره به ته چاه سقوط خواهم نمود
متن 2 :
بسم الله الرحمن الرحیم
زشت و زشتتر
روی تخت دراز کشیده بودم که صدای اذان بلند شد. به دلم افتاد بروم مسجد دانشگاه. اما گویی کسی در دلم گفت: « نمازت را اول وقت نخوان! دوستانت خیال مىکنند که تو از روی ریا و تظاهر اول وقت میخوانی.» سرگردان مانده بودم بروم یا نروم. یادم افتاد امشب شب جمعه است و حتماًهیئت برنامه دارد. خواستم طرف مسجد راه بیافتم که دوباره کسی در دلم گفت: «مسجد نرو! دیگران فکر میکنند تو ریاکار هستی! همین جا بمان و نماز و دعایت را بخوان!» گیج همین فکرها بودم که احمد وارد اتاق شد و گفت «نمیآیی برویم مسجد؟ امشب...» ناگهان توجهام به محاسن او جلب شد. دوباره آن شخص پنهان در دلم زبان باز کرد و گفت: «ببین این احمد چقدر ریاکار است! ببین چه ریشی گذاشته است!» احمد صدایش را بلند کرد و دوباره گفت: «کجایی داداش؟! امشب مسجد حاجآقا شریف صحبت میکند؛ نمیآیی؟» میخندد و میگوید «تازه شام هم میدهند!» گیج فکرهای قبلیم بودم اما وقتی دیدم غذایی برای خوردن نداریم عزمم برای رفتن به مسجد جزم شد.
وقتی به مسجد رسیدیم، نماز تمام شده بود و حاجآقاشریف صحبتشان را شروع کرده بودند. ایشان میفرمودند: «ما تا نیّات مان را خالص نکنیم هیچ عملی از ما قبول نخواهد شد. هیچ کاری هم سختتر از اخلاص نیست. خیلی سخت است آدم تشخیص بدهد کاری که میکند چقدر برای خداست و چقدر برای حرف و نگاه مردم؟ امام حسن عسکری (علیه السلام) میفرمایند: ورود شرک در کارهای انسان از حرکت مورچه سیاه، در شب تاریک، روی سنگ سیاه، سخت بی نمودتر است. البته این را هم بگویم، شیطان گاه از همین راه انسان را بىکار مىکند. مىگوید نماز نخوان، مردم خیال مىکنند که تو ریا کردهاى. و تو بىخیال براى اینکه ریا نکنى، نمازت را نمىخوانى و یا نماز شب را کنار مىگذارى. غافل از آنکه تو به خاطر مردم نماز نخواندهاى و گرفتار این ریاى منحوستر شدهاى. آخر با گفتن مردم و خیال آنها، تو ریا کار نمىشوى. ریا هنگامى است که آنها محرک تو باشند و در تو اثر بگذارند...»
صحبت حاجآقا تمام شد و سفره شام را پهن کردند. از خودم خجالت میکشیدم؛ حس میکردم تا به حال هرچه کردم و نکردم ذرهای برای خدا نبوده. من از ریا فرار میکردم اما مرتکب ریایی زشتتر شده بودم.
سلام در متن اول عبارت
پس بگو ای پرده پوش گناهان مشکل کجاست؟ ای آگاه به جرم های نهان چه باید کرد؟ ای پناه هر بی امان چاره چیست؟
باید اینطور ویرایش شود:
پس بگو ای «پرده پوش گناهان»، مشکل کجاست؟ ای «آگاه به جرم های نهان»، چه باید کرد؟ ای «پناه هر بی امان»، چاره چیست؟
در متن دوم ترجمه حدیث در قسمت «سخت بی نمودتر است» نیاز به روان سازی دارد.
به نظر ابتدائی ام هر دو متن خوب بود. فقط متن دوم هم نسبت به حد تعیین شده(300 کلمه) طولانی بود و هم اینکه در نشریه ستون داستان دیگری هم قرار است داشته باشیم. اگر حیات طیبه قرار است داستان باشد باید فکر دیگری کردی.
اما اگر بخواهم کمی سخت گیرانه تر نظر دهم هر دو متن خوب نیست! خصوصا از جهت محتوا! نوسینده دغدغه ای فراتر از دغدغه مرسوم در جامعه را مطرح کرده است. هر دو دغدغه مربوط به فضای طلبگی یا بچه های شدیدا مسجدی و مذهبی است. کسانی که «دوری از ریا» را می دانند و به آن متنسک هستند حالا دارند از آن طرف بام می افتند. و یا کسانی که توبه می کنند ولی در عمق توبه هایشان مشکلاتی هست که این ها مسلما از وضعیت مخاطبین ما دور است و اصلا چو صورت مسئله برایشان ملموس نیست ممکن است موجب بد فهمی در متن شود. اما از جهت قالب متن اول را بیشتر می پسندم اگر چه داستان قالب جذاب تری است اما به شخصه از این داستان های «حاج آقا بالای منبر گفت» و «به دوستم گفتم اون بهم گفت» خوشم نمیاید یعنی این ها را اصلا داستان نمی دانم حتی به خاطر فضای غیر واقعی اش خاطره هم نیست. البته متوجه هستم نویسنده این داستان تلاش خودش را کرده اما به نظرم قلم های اولیه داستانش است که البته سعیش در هر دو متن مشکور است. متن اول از نظر قالب واقعی تر و گیراتر است اما پیچیدگی هایی دارد مثل آن مثالی که در متن زده است احتیاج به پاورقی دارد!!
در مجموع اگر قرار باشد از این دو متن یکی را انتخاب کنم متن اول را با اصلاحات انتخاب می کنم.
شکر الله سعیکم