جواب سوال 1 و 2 - این آیات بعد ازآیاتی آمده اند که درباره«نعمات الهی به قوم سبأ و حالات آنها در برابر این نعمات» می باشند. لکن مخصوص به این قوم نمی باشند، زیرا مراد از ظن و پندار ابلیس در این آیه ظاهرا- همان است که در ماجرای خلقت آدم (ع) از ابلیس نقل شده است ؛ مانند «لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ»(حجر39) «وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ»(اعراف 17) پس مراد از پندار ابلیس همان گمراه کردن اکثر آدمیان است. بنابراین این آیات در باره همه انسانهاست و ضمیر «هم» در آیه 20 راجع به همه مردم است. «لقد» در آیه 20 تاکید دوبرابر است بر اینکه ابلیس پندارش را درباره آدمیان را راست یافت.

 

جواب سوال 3 - ابلیس ابتدائا تسلط و ولایتی بر آدمیان نداشت که آنها را مجبور به گمراهی کند. بلکه همانگونه که در آیه 20 آمده آدمیان خود، تبعیت او را برگزیده اند. کار ابلیس از وسوسه آغاز می شود ، یعنی فکر انحراف و گناه را به ذهن انداختن، چنانکه کار فرشتگان در هدایت انسان، الهام است یعنی فکر حقجویی و عمل به آن را در ذهن انسان می اندازند. پس از وسوسه ابلیس نوبت به انتخاب انسانها میرسد که ، در این مرحله است که بسیاری آنچیزی را انتخاب میکنند که ابلیس به آن دعوت نموده است . پس مرحله دوم تبعیت و پذیرش وساوس و دعوتهای ابلیس است. پس از این به تدریج تسلط و ولایت ابلیس شکل می گیرد و با تبعیتهای پی در پی، تقویت می شود تا جایی که تنها فرمانروای سرزمین وجود آدمی ابلیس میشود و آدم تریبون شیطان میشود، بلکه تمام قوای ادراکی و تحریکی آدم در اختیار شیطان قرار میگیرد، بلکه ابلیسی آدم نما میشود. پس مرحله سوم تسلط و ولایت شیطان است در اثر تبعیت و پذیرش آدمیان.

اینگونه انسان عهد الهی را میشکند و داخل در پیروان شیطان می شود و حزب طاغوت و شیطان در برابر حزب الله (به معنی حقیقی کلمه) شکل میگیرد. «وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی» (إبراهیم: 22)ابلیس میگوید من بر شما تسلطی نداشتم الا اینکه شما را دعوت کردم و شما پذیرفتید. حق تعالی می فرماید: «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ»،: (الحجر: 42) گویا«غیّ» به معنی فساد و تباهی ای است که از روی اختیار باشد. پس غاوی کسی است که فساد را برگزیده است.(ر.ک:معجم فروق اللغة ص 393 و التحقیق فی کلمات القرآن ج7)

نکات فوق در خطبه 7 نهج البلاغه در کلام زیبای حضرت امیر (ع) نیز آمده است : ایشان در کارشان بشیطان اعتماد کردند و شیطان هم آنان را (براى ضلالت و گمراهى دیگران) شریک و دام خود قرار داد، پس در سینه آنان تخم کرد و جوجه گذاشت و بتدریج و آهسته با آنها آمیزش نمود (تا فرمانبردار او شدند) با چشمهاى ایشان مى‏دید و با زبانشان سخن مى‏گفت (در گفتار و کردار پیرو او بودند) پس آنها را بمرکب ضلالت و گمراهى سوار و گفتار تباه را در نظر آنان زینت داد، کارهاى ایشان مانند کار کسى بود که شیطان او را در توانائى خود شریک قرار داده و به زبان او سخن باطل و نادرست مى‏گوید.(ترجمه مرحوم فیض الاسلام)

خلاصه اینکه تسلط ابلیس به این معنی نیست که ابتدا شیطان مسلط باشد وسپس آدمیان از او تبعیت کنند و گمراه شوند، بلکه ابتدا آدمیان از او پیروی می کنند در نتیجه او مسلط میشود.

 

جواب سوال 4 - در آیه 20 درباره اینکه چه کسانی تبعیت شیطان نکرده ودر نتیجه خارج از تسلط او هستند، آمده است: «إِلَّا فَرِیقًا مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ» نه همه مومنان بلکه گروهی خاص از آنان. «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ» بیشتر آنها ایمان نمى‏آورند، مگر ایمانى آلوده به شرک. (یوسف 106) . قرآن کریم این گروه خاص را از قول ابلیس چنین معرفی میکند:« وَ لَأُغْوِیَنهَُّمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبَادَکَ مِنهُْمُ الْمُخْلَصِینَ» (حجر 39و 40 و همچنین ص 83) چون تسلط ابلیس تدریجی است و افراد نسان از این جهت مراتب مختلف دارند، آنانکه به هیچ نحو تحت تسلط او نیستند، مخلُصین هستند. مخلص به فتح لام ، کسی است که پس از آنکه خود را برای خالص گردانیده و مخلِص (به کسر لام) شده است ، خداوند او را خالص و پاک گردانیده است. شیطان در وجود این گروه هیچ راهی ندارد. (برای معنای مخلَص مراجعه کنید به توضیحات کم نظیر علامه طباطبایی درباره درجات تقوا تفسیر المیزان ج 11 ذیل بحث از آیات 22 تا 34 سوره یوسف)

ولی در ادامه ، در آیه 21 ، نتیجه و غایت وساوس ابلیس، جدا شدن مومنان به آخرت از دیگران شمرده است. گویا مراد آنست که این گروه از وساوس و تسلط ابلیس نجات یافته اند و به این نحو از آنانکه مومن به آخرت نیستند- و از ابلیس تبعیت کرده و تحت تسلط اویند- جدا میشوند. پس ایمان به آخرت موجب نجات از ولایت شیطان است و در برابر شک به آن منشا تسلط و ولایت اوست.

 

جواب سوال 5- در جواب به اینکه چرا ایمان به آخرت به عنوان خصوصیت نجات یافتگان ذکر شده است، نه ایمان به خدا و رسول، چنین فرموده اند که ایمان به آخرت است که انسان را از گناهان و عصیان پروردگار دور میکند. عظمت و وسعت نعمتها و عذابهای اخروی در برابر محدود بودن و گذرا بودن لذایذ دنیوی، موجب کوچک شدن دنیا و بی اثر شدن وساوس شیطانی ست . قال تعالى: «إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ» کسانى که از راه خدا گمراه شدند، چون روز حساب را فراموش کردند عذاب سختى در پیش دارند.( ص 26)

به عبارت بهتر: آخرت حقیقت عالم است و دنیا حجاب آن، حیات دنیوی، زندگی در رویا و عالم خواب و سراب است . یاد ، انس، دلدادگی و ایمان به آخرت رهایی از سرابها و رویاهاست. در نتیجه زندگی همراه ایمان به آخرت، حیات برتر در عالم حقیقی است. تمام اسباب تبلیغاتی و اجرایی شیطان همان رویاها و سرابهایی است که زینت حیات دنیاست. با توجه به این نکات است که روشن میشود عدم ایمان به آخرت منشا تبعیت شیطان است و عذابهای اخروی - همانگونه که در آیه 26 سوره ص فرمودند- نتیجه و جزای نبودن چنین ایمانی هستند. ایمان به آخرت در برابرشک نسبت به آن قرار گرفته است. ظاهرا مراد از این شک احتمال نیست، چرا که احتمال چنین حقیقت بزرگی نیززندگی را متحول میکند. بلکه مراد تردیدهای تکذیب گونه ایست که باعث پشت گوش انداختن و نادیده گرفتن یک حقیقت است. (ریب یعنی شک همراه با سوء ظن و اتهام به باطل بودن. مراجعه کنید به تفسیر سوره بقره استاد صفایی و التحقیق فی کلمات القرآن ج 4). پس گروهی در دلبستگی به سرابها و پندارها در برابر عظمت حقیقت طغیان میکنند و آنرا عملا در نحوه زندگی خویش انکار میکنند.

 

جواب سوال 6 در آیه شریفه غایت وساوس و سلطه شیطان با این عبارت ذکر شده که « لنعلم من یومن بالآخرة ...» در حالیکه خداوند برای شناسایی مؤمنان محتاج این امور نیست، چرا که علم او نامحدود و ازلی است و به هیچ نحو به جهل آلوده نیست. برخی مراد از کلمه «لنعلم» را علامت زدن و مشخص ساختن می دانند، به این معنی که در مواجهه با این وساوس است که مؤمنان حقیقی شکل میگیرند ، پرده ایمان پنداری مدعیان دریده می شود ، انسان خود را میسازد و میشناسد . و حزب الله از حزب شیطان متمایز میگردد. به این نحو حرکت به سمت حقیقت بزرگی که آخرت باشد جریان می یابد. این معنی همان است که برخی از بزرگان مفسرین از آن به علم فعلی حق تعالی یاد می کنند، یعنی گسترده شدن علم خداوند در مرحله فعل. فعلی که عین علم است. پس معنی شناسایی در این نوع از آیات مستلزم تحقق جهل در مرتبه ای قبل تر برای خداوند نیست (به معنی رفع جهل نیست). «وَ رَبُّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَفِیظٌ» تمام افعال و اقوال حتى خیالات نفسانى و امور قلبى و اسرار باطنى هر یک در دفتر علم الهى ثبت و محفوظ است.

(با استفاده از تفاسیر المیزان ، اطیب البیانو الفرقان)

 

نکتۀ روایی: در ترجمه تفسیر بیان السعادة، ج‏12، ص:63و 64 چنین آمده است: بدان که تنزیل این آیه درباره اهل سباست، ولى تأویل آن در باره‏ى منافقین امّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله است.

از ابى جعفر(امام باقر) علیه السّلام وارد شده که فرمود: در روز غدیر وقتى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دست على علیه السّلام را گرفت، ابلیس در بین لشگریانش فریاد کشید، فریادى که در خشگى و دریا احدى از آنها باقى نماند مگر آنکه نزد ابلیس آمدند، گفتند: اى آقا و مولاى ما چه چیز تو را به صدا در آورد؟ ما تا کنون فریادى از این وحشتناکتر از تو نشنیده‏ایم؟

ابلیس به آنها گفت: این نبىّ کارى انجام داده است که " اگر آن کار به اتمام برسد هیچ وقت خداوند مورد عصیان و نافرمانى قرار نمى‏گیرد".

پس چون منافقان گفتند: او از هوا سخن مى‏گوید. و یکى به رفیقش گفت: آیا نمى‏بینى چشمانش در سرش دور مى‏زند گویى که دیوانه است- مقصودشان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بود- ابلیس فریادى از طرب کشید، پس اولیا و دوستانش را جمع کرد و گفت: آیا ندانستید که من قبلا براى اغواى آدم بودم؟ گفتند: بلى. گفت : او پیمان شکست ولى به ربّ کافر نشد، اینان نقض عهد کردند و به رسول صلّى اللّه علیه و آله کافر شدند.

وقتى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله قبض روح شد، مردم غیر على علیه السّلام را براى خلافت برگزیدند، ابلیس تاج پادشاهی را بر سر گذاشت و منبرى نصب کرد، با زینت و آرایش نشست، سوارها و پیاده‏هایش را جمع کرد، سپس به آنها گفت: طرب و شادى کنید دیگر خداوند اطاعت نمى‏شود مگر آنکه امام سلام الله علیه- قائم گردد. و امام ابو جعفر علیه السّلام این آیه را خواند: «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ» ... تا آخر. و اخبار زیادى به این مضمون با اختلاف در لفظ وارد شده است.(نقل با اصلاح)

از این فرمایش می توان تاثیر تربیت و ولایت ولی خدا (ع) را در جانهای مردم فهمید، چیزی که ما شمّه ای از آنرا در عهد امام خمینی دیدیم. والسلام.