"هو"

جان سخن(1)

پرده ای از معانی سوره عصر

*بسم الله الرحمن الرحیم؛ والعصر*   عصر در زبان عربی به معنای فشردن چیزی برای به دست آوردن عصاره و نتیجه آن است. لذا به آبِ میوه ها، عصیر اطلاق می شود. اما به روزگار و زمانه خاصی، عصر اطلاق می شود مانند عصر جدید، عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و ... . زیرا این زمان خاص از زمان های دیگر امتیاز یافته به اینکه نتیجه خاصی در آن بروز کرده است. به بخش پایانی روز "عصر” گفته می شود، زیرا در این زمان است که برای تکمیل کارهای روز شتاب می شود تا نتیجه مطلوب از آن کار حاصل شود.(التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج8،ص177و 178)

   درباره اینکه منظور از عصر در آغاز این سوره چیست که به آن قسم خورده اند، سخنان بسیاری گفته شده است مانند اینکه منظور نماز عصر است. یا زمان حضرت مهدی(عج) است یا روزگار ظهور اسلام است یا ... .(المیزان،ج20،ص356)

   باتوجه به اینکه قسم با کلام پس از آن غالبا تناسب دارد، می توان مراد از عصر را همان بخش پایانی روز دانست زیرا در این بخش از روز است که انسان ثمره کار آن روز را می یابد. اگر تاحر و کاسب است، در این هنگام نظر به دخل خود می کند و عایدی آن روز را بررسی می کند و اگر کارگر است، اجرت خود را در آن هنگام دریافت می کند و ماحصل کار خود را به صورت ساختمان یا محصول صنعتی و ... مشاهده می کند و اگر محصل است، دانشی را که آن روز تحصیل کرده است، مجموعا می یابد و ... .و خلاصه نتیجه کار روز در عصر همان روز ظهور و بروز می کند. به همین مناسبت اگر انسان در دامن طبیعت باشد، هنگام عصر در خود نوعی فشار و گرفتگی می یابد که گویا اثر ندای وجدان بیدار اوست که روز خود را صرف چه کرده است؟ به خلاف محیط های شهری که این وجدان را خاموش می کنند و انسان را در غفلت فرو می برند.(زیرا در زندگی شهری همه ساعات یکنواخت است و قابلیت همه انواع فعالت ها را دارد)

پس قرآن کریم براساس آنچه گفته شد، عمر انسانی را تشبیه به روز نموده است. صبح آن، هنگام طفولیت و ظهور نور و نیروهای زندگی است و ظهر آن اوج جوانی است که بیشترین نیروها و فعالیت ها در آن است و روزگار پیری و کهنسالی، عصر و بخش پایانی این روز است که انسان نتیجه تکاپوها و سود حاصل از خرج کردن نیروهای خود در عمر را مشاهده می کند.(این برداشت، مناسب با آیات بعدی است که نظر به عمر انسان و حاصل او در آن دارد).(پرتوی از قرآن ج4، ص246 و 247)

1.می شد آنکس که چو او جان سخن کس نشناخت       من همی دیدم و از کالبدم جان می رفت (حافظ)

 

 

احسان کرمانشاهی