هو

به یاد استاد[1]

آقای فحول

«أَ وَ لَمْ یَرَوْاْ أَنَّا نَأْتىِ الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِها» 42- رعد

آیا ندیده ‏اند که ما [همواره‏] مى‏آییم و از اطراف این زمین مى‏کاهیم؟

آیت الله جوادی آملی در کتاب ادب مقربان ج1 ص 267 می فرمایند:«علما وارث انبیا هستند و علوم و احادیث انبیا (علیهم‏السلام) را به ارث می‏برند: «إنّ العلماء ورثة الأنبیاء» و نقش انبیای الهی را در مقیاسی کوچک‏تر ایفا می‏کنند: «العلماء منار». از این جهت آنان نیز ارکان زمین هستند که زمین را از لغزش‏های ویرانگر حفظ می‏کنند، لیکن امامان معصوم (علیهم‏السلام) در سطحی وسیع‏تر و گسترده‏تر رکن و امان هستند.

برخی روایات، کاستن اطراف زمین در آیهٴ شریفهٴ ﴿أولم یروا أنّا نأتی الأرض ننقصها من أطرافها را بر مرگ علما و از دست دادن آنها تطبیق کرده است: «و هو ذهاب العلماء»، «فقد العلماء».

تذکّر: اگر عنوانِ «اطراف» بر عالمان دینی تطبیق شد (نه تفسیر) در چنین فضای تطبیقی «اطراف»، مناسب طریف و طارف و طُرفه خواهد بود نه طَرَف اقلیمی یا طَرْف جغرافیایی.»

بنابر این طُرفه ها را می برند و بنابر سیاق آیات نوعی تهدید و عبرت آموزی در این بیان نهفته است. علمای بلاد وجودهای ارزشمند و طُرفه ای هستند که رفتن و کم شدن آنها زنگ خطر و مایه عبرت آست.

یکی از این طُرفه ها که این بنده توفیق درک و شرفِ انس با او را داشته ام سیدنا الاستاد علی اصغر فحول بود. حدودِ سالهای 74 و 75 بود که با هزار ادعا درس حوزه را شروع کردم. به توصیۀ جد بزرگوار حاج آقای قدس برای علم آموزی صبح اول وقت خدمت این سید بزرگوار رسیدیم. حاج آقا شب قبل با ایشان تلفنی صحبت فرموده بودند. با پیرمردی جدی مواجه شدم که در آن ایامِ ابتدا  خیلی ما را تحویل نمیگرفت ،که هیچ گاهی هم با مؤاخذه ها و. . . ما را نوازش هم می فرمود. ما هم که در سیاستزدگی غرق بودیم و در پردۀ ظاهر بینی، به نزد حاج آقا گِله می کردیم و آن شکایت ها را با توجیهات سیاسی نیز همراه می کردیم. اما مرغ حاج آقا یک پا داشت (کما اینکه هنوز هم دارد): باید پیش سید (آقای فحول) درس بخوانید. مدتی را با تلخکامی و البته کوشش تحصیلی (شاید از ترس) گذراندیم، تا سید بزرگوار گمان کرد که ما اهل درس و بحثیم. و این بود سر آغاز انس و الطاف آن عزیز. سال دوم تحصیل صبح ها بعد نماز صبح خدمتش می رسیدم در مسجد احمدیه واقع در کوچه امامزاده اسماعیل. هنوز هوا روشن نشده بود. مسیر بین التفاتیه تا مسجد را از بازارچۀ وزیر که غرق تاریکی بود وبی کسی، با ترس و لرز می پیمودم. وقتی به مسجد می رسیدم می دیدم آن  سید بزرگوار در حالیکه هیچ مأمومی برای نماز صبح نمی آمد، تنها برای درس من از خانه با آن عصای زیر بغل آمده است. در زمستانها و آن کوچۀ پر برف و یخ زدۀ امامزاده جای عصای او را که پیش از من به محل درس رفته بود، مشاهده می کردم. دوست داشت جمعه ها هم درس باشد ولی من استنکاف می کردم. گاهی حاج آقا به ایشان می گفت :«احسان ما  که پیش شما می آید؟» و او با شوخ طبعی جواب می داد :« ما همیشه مشمول احسان شما بوده ایم.» آنقدر به درس و بحث علاقه داشت که شاید بسیاری از آداب معاشرتها را نابلد بود ویا نا آموخته، و از همین جا می شد اخلاصش را در اظهار محبتها و لطفها فهمید، مثلا حکایت می کرد:« روزی استاد ما مرحوم آیت الله توکل از ما پرسید: شاگرد استاد را بیشتر دوست دارد یا استاد شاگرد را؟ و ما جوابش را دادیم که مسلما شاگرد. ولی او می گفت: نه استاد شاگرد را بیشتر دوست دارد زیراکه شاگرد را شکوفه ای از وجود خود می داند». من به خوبی می دانستم که قصد آن سید عزیز از نقل حکایت جز ابراز احساس محبت و لطف خودش به ما نبود. با اینکه می دانست من به معقول و احمد غزالی(قده) علاقه ای وافر دارم و او از این هر دو بیزار بود، لکن هیچگاه متعرض این مطلب نشد و ابراز ناخشنودیِ استادانه نکرد.

                  غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه                     که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند

 علی ایّ حال، حقیر حدود 4 سال از وجود مبارکش بهره بردم  تابستان و زمستان. و آنچه بیش از همه مرا مرید او ساخته : عشق او به درس، نظم بسیار در امر درس و تدریس، و مهمتر از همه  دوری او از هرگونه ریا کاری و ظاهر سازی بود. این صفات در قزوین ما کم یاب است و لذا او از طرفه های شهر بود. باشد که رفتنش ما را به حرکت درآورد. خداوند این بنده را مشمول دعایش فرماید و او را غرق رحمت الهی!

احسان کرمانشاهی



این متن که همراه با دود اندوه از درونم برخاسته، به مناسبت هفتمین روز رحلت حجة الاسلام سید علی اصغر فحول نوشته شده است.