بسم الله الرحمن الرحیم

«ستون خانة خدا»

ماتم فقدان آقا میرزا مسئلة ساده ای برای هیچ یک از آنهایی نیست که با او حتی مختصر آشنا بودند؛

خدایا از کدام سرّ و رازش بگوییم؟ کدام صفحة حیات بی ریای او را مرور کنیم و از فقدان کدام صفت پسندیده اش در وجودمان ابراز شرمندگی کنیم؟ از صفای باطنش که پیر و کودک، خرد و کلان، زن و مرد، آشنا و غریبه، همسایه و مسافر و... را به خود جذب می کرد و یا از زلالی نیت های پاکش؟ راستی والاترین ویژگی آقا میرزا در چه بود که مکتب نرفته آموزگار چندین نسل شد؟ چرا اختلافات امنا، تحولات سیاسی، تغییرات مدیریتی، تعویض نسل ها، فقر مالی، مصائب کمرشکن خانوادگی و موارد احتمالی بسیاری که من و شما از آنها بی خبریم، هیچگاه زبان شکر او را از حمد و سپاس خدای متعال باز نداشت؟ چرا دیگران به جای رسیدگی به مشکلات او همواره از او روحیه می گرفتند؟ چرا....

آخر کدام صفحة زرین کتابش را باید ورق زد؟ خاطرات زیادی از مدت کوتاه همراهی او در مسیر مسجد و نیز در دل ها و پندهایش به یاد یادم مانده است. از اهل خیر بودنش، از هزینه کردن آبرویش برای مسجد و نماز، از قرآنی که با وجود کم سوادیش در مسجد همواره قرینش بود، از زحمات بی شائبه ای که برای رتق و فتق امور مردم و مسجد می کشید و ...

خیلی ها چهرة پاکش را می شناسند. از پیرمردهای بازنشته که چشمشان به کلیدهای او بود تا درب مسجد را زودتر برایشان باز کند گرفته تا کودکانی که در برابر شلوغ کاری ها و داد و فریادهایشان لبخند معرفت دریافت می کردند.

 احوال همه را می پرسید؛ برای همه خیر می خواست. حواسش بود تا انحرافی در اطرافش رخ ندهد و بارها شاهد بودم که تا جایی که امکان داشت تذکر می داد.

بیماری طولانی اش، ناخوشی و کوچکی خانه و کاشانه اش و دردهای دیگری که هریک برای برخی از ما کمرشکن می نمایاند، او را از عشق به اهل بیت علیهم السلام جدا نکرد. تا همین یکی دو روز قبل از پروازش روضه خوانی در منزلش رو به راه بود و خادمی را مشق می کرد.

از خاطرات جوانی اش به ما می گفت که در زمان طاغوت چه بود تا بلکه ما قدر جوانی خود را بدانیم. قداست خاصی برای خانة خدا قائل بود. می گفت خادم مسجد باید همه جوره کامل باشد و الگویی تمام عیار. تفریحش خدمت به مجالس آل الله بود و شاید بتوان گفت ربع عمرش در مسجد گذشت. اهل حق بود و نگارنده ندید جانب ناحق را بگیرد؛ دوست داشت هم دلی حکمرانی کند و نفاق ها رنگ ببازد.

کهولت سن و ناتوانی و رعشه های جسمانی، او را از کار بی وقفه باز نمی داشت. برای کسب حلال کار می کرد؛ از کار عارش نمی آمد. حتی اگر این کار شکستن قندهای مردم باشد.

یادش بخیر اردو که می رفتیم تا می شنید که مقصد مشهد است مشتاقانه می گفت مرا هم می برید؟ همه از خدایشان بود که با او همسفر شوند اما می گفت من دیگر نمی توانم سفر طول دراز داراز را تحمل کنم.

روزی گفت که دیوار خانة ما در حال تخریب است. من خیال کردم که گویا نگران سلامت و امنیت خود است اما با تعجب این جمله را در ادامه شنیدم: نوشته ای بنویس که این دیوار در حال تخریب است تا مبادا بریزد و به خودرویی که در کنارش پارک شده آسیبی بزند.

تکلفر ا بو نکرده بود. تعبد را خوب آموخته بود. سال ها خدمت خدا و خلقش را می کرد و گریه های خالصانه زیور چشمان خاشع او بود. نشنیدم بگوید ای کاش فلان چیز را داشتم؛ اگر هم چیزی در خواست می کرد برای دیگران و یا  وظیفه ای بود که بر دوش داشت.

بی سواد بود اما طومار عمرش را خوش خط نوشت. به راستی که باید از سرمشق هایش تمرین خط کنیم.

راستی حال که دستش از این دنیا کوتاه تر شده از این باب که حق بزرگی به گردن ما دارد از صدقات، نمازهای قضا، خیرات و ....دریغ نکنیم.

روحش شاد

الفاتحة مع الصلوات 

جواد ارباب