بسم رب المحبوب 

سال ۱۳۵۷ وقتی انقلاب اسلامی ایران آخرین روز های مبارزه اش علیه نظام شاهنشاهی را سپری می کرد، انقلاب دیگری نیز به وقوع پیوست. اعلامیه ای از رهبری نهضت، به دست کامران، دانشجوی رشته معماری دانشگاه تهران، افتاد. دانشجویی به ظاهر روشنفکر که کاملاً نسبت به حوادث اطراف بی تفاوت بود، ناگهان نهضتی در دلش پا گرفت که منجر به انقلابی در درونش شد. انقلابی که فوکل و سبیل و کراوات را از کامران گرفت.

 او تولدی دیگر یافته و هویت و شخصیتی جدید پیدا کرده بود. دیگر کامران سابق نبود. سید مرتضی شده بود. سید مرتضی آوینی. 

انقلاب پیروز شد، نظام شاهنشاهی سقوط کرد، آوینی هم دیگر سید مرتضی شد ولی طاغوت هنوز پابرجا بود و هر روز با راه و شیوه ای جدید مکر و حیله می کرد. مبارزه نیاز بود و سید مرتضی که انقلاب با پوست و گوشتش آمیخته بود این را خوب می فهمید.

قلم هنرمندانه اش را به کار گرفت و مجاهدانه آنچه از حقیقت اسلام و انقلاب یافته بود را به کام فرهنگ ریخت.

برای خیلی ها آوینی تنها یک صدا در روایت فتح است. اما سید مرتضی آوینی در اصل یک تفکر است که گاهی با قلم، گاهی با صدا و گاهی با دوربینش روایت فرهنگ و تمدن می کند. 

او در طول حیات کوتاهش اسلام آمریکایی را تشریح کرد، حقیقت غرب و توسعه و مدرنیته را برملا ساخت و تشت رسوایی تکنولوژی، تکنوکراسی و ایسم های رنگارنگ غربی را بر زمین زد.

هر چند بارها سانسور شد، برچسب خورد و ملامت شنید اما دست از آرمان و مبارزه برنداشت و با همه فشار ها و کمبود ها ایستاد تا رعب و ترس از هیمنه پوشالی غرب را از قلب هایمان بزداید و شجاعت اندیشیدن و امید به آینده درخشان تمدن اسلام را در دلها و ذهن هایمان نهادینه کند.  

بیستم فروردین سالروز آسمانی شدن اوست. شاید امروز بسیاری از سایت ها و کانال ها و دیوار ها از آوینی می گویند، اما هنوز غریب است. سید مرتضی همچنان در فکه مانده است. خاک های نرم آنجا با بوی عطر پیراهنش حسابی انس دارند. ابراهیم هادی و بچه های گردان کمیل فعلاً نزدیکترین افراد به او هستند.

کسی که می خواهد آوینی بشناسد باید برود سراغ "حلزون های خانه به دوش"،  "توسعه و مبانی تمدن غرب" را بخواند و "آینه جادو" را ببیند.

برای اهل رمان هم "زندگی زیباست" باید قشنگ باشد. سید عباس سید ابراهیمی، زیبا روایت کرده داستان زندگی اش را.

محمدرضا مهدوی