«هو»

آرزوی خوبان 3

دو موهبت دیگر که در فراز مورد نظر از مناجات شعبانیه مسألت شده اند عبارتند از: زبان صادق و نظر حق.

ب) ولساناً یُرفَع الیک صدقُه

صدق و راستگویی به نزد خدا بالا می رود؛ یا از آنجایی که همه اعمال توسط ملائکه حفظ و بالا برده می شوند چه خیر و چه شر، و یا از آن جهت که عمل صالح رشد می کند و بالا می رود و عامل را نیز با خود بالا می برد.

امیر المؤمنین می فرماید: « الصدق امانةٌ و الکذب خیانةٌ[2]- راستگویی ادای امانت است و دورغ خیانت در آن».

چه امانتی در نطق بر دوش انسان است که در نسبت با آن راستگو امین و دروغگو خائن است؟

در مقام پاسخ ابتدا به کلامی دیگر از مولای موحدان توجه کنیم: « الصدق موافقة المنطق للوضع الالهی و الکذب زوال المنطق عن الوضع الالهی- راستگویی مطابقت و موافقت گفتار است با آنچه خدا ایجاد و خلق کرده است و دروغگویی از بین رفتن این موافقت و مطابقت است»[3]

گفتار ابراز و اظهارِ اشیاء است در عالمِ الفاظ و معانی. اشیاء مخلوقات خداوندند آنچنانکه مقتضای پسند و حکمت اوست. دروغ نه تنها نا هماهنگی خواست و پسند انسان با خواست و حکمت خداست بلکه مخالفت و سرپیچی و اقدام به دگرگونی در آن نیز می باشد، چنانکه گویی به جنگ با او و ارادة برخاسته است. راستگو تسلیم ارادة اوست « و مَثَل الصادق الموصوف بما ذکرنا کمثل النازع لروحه ان لم ینزع فما ذا یصنع [4]- راستگو مانند آدمى است که در حالت احتضار و رحلت از این جهان باشد. شخص محتضَر خواه و ناخواه روى به عالم روحانیت کرده و تسلیم اراده حق تعالی است». راستگو نه تنها تسلیم مشیت ربوبی است، بلکه با ممارست بر این تسلیم، به خشنودی و رضا به خواست و ارادة الهی  نیز می رسد. بنابر این صادق از عهد خود بر بندگی او تعدّی نکرده و در قدرت نطق (اظهار اشیاء در عالم معانی و الفاظ) که امانتی الهی است خیانت نکرده است بر خلاف کاذب. لذا فرموده اند: «الصدق حیوة التقوی[5]- راستگویی مایه زندگی تقوا است»  و نیز« الصدق رأس الایمان و زین الانسان[6] - راستگویی سرِ ایمان و زیبندة انسان است».  از سوی دیگر راستگو هم تسلیم و رضا به ارادة خدای متعال دارد و هم باید از دل و عملش آنچنانکه هست گزارش دهد، همانگونه از حضرت صادق منقول است:« أدنى حدّ الصدق أن لا یخالف اللسانُ القلبَ و لا القلبُ اللسانَ[7] - این کمترین مرتبه صدق است که در میان زبان و قلب کوچکترین تخالفى نباشد، و جنان و بیان با همدیگر موافق باشند».  این تسلیم و رضا و یکرنگیِ ظاهر و باطن (صفا) منجر به اصلاح و رشد اانسان در مقام عمل می شود که: من صدق زکا عمله [8] -کسی که راست گوید عملش اصلاح شده و رشده می کند».

و چون آدمیان در زندگی ناچارند به سخن یکدیگر اعتماد کنند زیرا بررسی و رسیدن به علم در همه چیز و همواره میسر و ممکن نمی باشد، پس دروغگو در مقابلِ اعتماد همنوع خود نیز خیانت ورزیده است. پس دروغگو با نظم عالم واقعی و نیز نظم و عهد اجتماعی به ستیزه برخاسته است. در المیزان کلامی متین دربارة دروغ آمده است که به جهت فایدة اش به تمامی نقل می شود. علامه (ره) می فرمایند:

« گفتارى در اینکه در دروغگویى رستگارى نیست و در بى فرجام بودن دروغ و اینکه سر انجام، حقیقت نمودار مى‏شود:

این مطلب تجربه شده که عمر اعتبار دروغ کوتاه، و دروغگو دیرى نمى‏پاید مگر آنکه خودش به آن اعتراف مى‏کند، و اگر هم اعتراف نکند بارى اظهاراتى مى‏کند که از بطلان گفتارش پرده برمى‏دارد.

 حال باید دید چرا چنین است؟ دلیلش این است که بطور کلى در این عالم، نظامى حکومت مى‏کند که به واسطه آن نظام در اجزاء و ابعاض عالم نسبت‏ها و اضافاتى برقرار و در نتیجه اجزاء عالم به یکدیگر متصل و مربوط مى‏شوند و این ارتباطات نسبت‏هایى غیر متغیرند، پس هر حادثه ایى از حوادث که فرض کنیم وقتى در خارج واقع مى‏شود لوازم و ملزوماتى متناسب با خود دارد که به هیچ وجه از یکدیگر منفک نمى‏شوند، و در بین تمامى لوازم و ملزومات، آثارى است که بعضى را بر بعضى دیگر متصل مى‏سازد، بطورى که اگر به یکى از آنها خللى وارد آید همه مختل مى‏شود، و اگر همان مختل، سالم گردد همه سلسله سالم مى‏شود، و این قانونى است کلى و استثناء ناپذیر.

مثلا اگر جسمى از مکانى به مکانى دیگر انتقال یابد، از لوازم این انتقال آن است که: در همان زمان آن جسم در مکان اول نباشد، بلکه از آن و از لوازم آن و هر چه که متصل به آن است دور و غایب باشد. و نیز مکان اول از آن خالى و مکان دوم مشغول به آن باشد. و نیز اینکه فاصله‏اى را که میان دو مکان است بپیماید. و همچنین لوازم دیگر که اگر یکى از آنها اختلال یابد- مثلا در همان زمان باز هم مکان اول شاغل آن جسم باشد- تمامى لوازمى که شمردیم مختل شده، دیگر صدق نخواهند داشت.

و انسان و هر سبب دیگرى که فرض شود نمى‏تواند حقیقتى از حقایق هستى را با نوعى ظاهر آرایی و تردستى بپوشاند، و در عین حال تمام لوازم و ملزومات مربوط به آن را هم پنهان کند، و یا آن حقیقت را بطور کلى از محل واقعیش (که محفوف به آن لوازم و ملزومات است) خارج کند، و یا از مجراى هستى‏اش تحریف نماید. و در صورتی که بتواند یکى از لوازم را هم بپوشاند و انکارکند، لوازم دیگرش سر درمى‏آورد و آشکار می شود، و در صورتی که آن را هم در پرده کند لازم سومى ظاهر مى‏شود، و همچنین تا حقیقت پنهان شده آشکارا گردد.

از همین جا است که مى‏گویند: حکومت و دولت از آن حق است، هر چند باطل جولان و عرض اندامى هم بکند. و نیز مى‏گویند: ارزش از آن صدق است هر چند احیاناً باطل و دروغ مورد رغبت قرار بگیرد، و نیز از همین جهت است که خداى تعالى فرموده:« إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفَّارٌ- خداوند هدایت نمى‏کند آن کس را که دروغگو و کافر کیش است»[9]  و نیز فرموده: « إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ - خدا هدایت نمى‏کند کسى راى که او زیاده‏رو و دروغ‏پرداز است »[10]  و نیز فرموده: « إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ- آنان که دروغ بر خدا مى‏بندند رستگار نمى‏شوند »[11]  و فرموده: « بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ - بلکه وقتى که حق به ایشان رسید تکذیبش کردند پس آنان در وضع مشوشى هستند »[12]

و این بدان جهت است که چون حق را دروغ شمردند، ناگزیر پایه خود را بر اساس باطل نهاده و در زندگیشان بر باطل تکیه زدند، و در نتیجه خود را در نظامى مختل و غیر واقعی قرار دادند که اجزایش با یکدیگر تناقض داشته و هر جزئى جزء دیگر و هر طرفى طرف دیگر را رسوا و انکار مى‏کند».[13]

  هماهنگی ، سازگاری ، رشد و به سعادت و هدف منتهی شدن، تنها وتنها در نظام حق ممکن است که مقتضای حکمت و علم نامحدود الهی است. دروغگو خود را از این نظام الهی خارج کرده، در نظامی موهوم و متناقض که حاصل هوای نفس اوست به ستیز با نظام حق برخاسته است.

علاوه بر این مطالب دروغ و ناراستی روابط را منهدم می کند و صدق وراستگویی در ارتباطات اجتماعی و شخصی مخصوصاً ارتباط ویژه ای که مطلوب این مناجات شریف است، نقشی کلیدی دارد. اینجاست اهل مناجات  باید در برابر علّام الغیوب راستی پیش آورد و در این راستا آرزوی خوبان در این مناجات را آرزوی حقیقی خود قرار دهد که: « أصدقُ المقال ما نطق به لسانُ الحال [14] - راست ترین سخن آنست که به زبانِ حال ادا شود» 

ج) و نظراً یُقرِّبهُ منک حقُّه:

در این فقره رأی و نظرِ حق مسألت شده است و و این رأی و نظرِ حق مایة نزدیکی به ساحت ربوبی دانسته شده است.

نخست با ید دانست که اشتیاق و اشتهای عقل به حق است. توضیح اینکه هر یک از قوای ما از چیزی لذت می برد و به چیزی تمایل دارد که به رشد آن قوه بیانجامد و مناسب آن باشد . قوای غضب ، شهوت ، بینایی، شنوایی، چشایی و . . . هر یک از امری مخصوص و مناسب خود لذت می برد و ازین رو هر یک را شوق و هوای چیزی است متفاوت با دیگری. همچنین هریک از چیزی تنفر دارند که نه تنها با آن مناسب ندارند بلکه نوعی تضاد هم با آن دارند. در این میان قوه عقل از شاکله و ساختاری بهرمند است که حق با آن تناسب دارد و باطل با آن در تضاد است. لذا حق جو و باطل گریز است و از وصول به حق لذت می برد و گرفتاری در باطل موجب رنجِش اوست. وصول به حق مایه رشد و تکامل اوست و مجاورت باطل ضعف و سستی او را به همراه می آورد. از این رو لقمان حکیم به فرزندش چنین می فرماید: « تَواضَع للحق تَکُن أعقلَ الناس[15] در برابر حق نرم و پذیرا باش تا عاقلترین مردم باشی»

 پروای حق را داشتن یعنی تسلیم آن بودن، موضع و عملِ مناسب در برابر آن داشتن، خواه آن حق کوچک باشد خواه بزرگ. و چون حق و واقعیت عبارت است از ذات خداوند متعال، افعال و آثار او، و آنچه مقتضای مشیت و ارادة اوست، پس تسلیم و پرواداری در برابرحق، حقیقتِ تقواست. از پیامبر خدا(ص) نقل شده است که: « أتقَی الناس مَن قال الحق فیما له و علیه[16]- با تقواترین مردم کسی است که حق را بگوید چه به سودش باشد چه به زیانش». پس دانسته می شود که قرائتهایی از دین که موجب تضییع هرگونه حقی شوند[17] و یا حق از آن جهت که حق است را دارای اهمیت نمی دانند، با حقیقت دین و دینداری بیگانه اند، اینان لباس پارسایی بر تن دنیا طلبی کرده اند.

بنابر این حق جویی و حق پذیری هم تقوی و ادب[18] حقیقی در برابر پروردگار است، هم بهرمندی از مراتب برتر عقل.

« قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (ع) لَمَّا حَضَرَتْ أَبِی عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع الْوَفَاةُ، ضَمَّنِی إِلَى صَدْرِهِ وَ قَالَ یَا بُنَیَّ! أُوصِیکَ بِمَا أَوْصَانِی بِهِ أَبِی حِینَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ وَ بِمَا ذَکَرَ أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِه:ِ یَا بُنَیَّ إصْبِرْ عَلَى الْحَقِّ وَ إِنْ کَانَ مُرّاً [19] - امام باقر علیه السّلام فرمود: چون وفات پدرم على بن الحسین علیهما السّلام فرا رسید، مرا بسینه خود چسبانید و فرمود: پسر جان، ترا بچیزى سفارش میکنم که پدرم هنگام وفاتش بمن سفارش کرد و گفت پدرش او را بآن وصیت فرموده است: اى پسر جان بر حق صبر کن اگر چه تلخ باشد».

علاوه بر این همه اینکه مؤمن در ساحت اندیشه باید تشنة حق باشد، نکته و سرِّ دیگری نیز دارد؛ شوق و دلدادگی با خود طلبِ مشاهدة جمال محبوب را می آورد و این طلب عاشق را به جستجوی هر آنچه نشانی از جمال او باشد می کشاند. چگونه عاشق باشد، ولی دست به جستجوی جمال در هر کوی و برزنی نزند؟ هم از اینجاست که عاشقان وارسته ای چون شیخ بهایی، صدرای شیرازی، علامة طباطبایی و . . . در سنت اسلامی این چنین اهتمام به علم و دانش و دقت نظر در کشف حق دارند!

پس نظر و اندیشه سالکی است که با سیر بر مدار حق رشد می کند و می بالد و خود را به ساحت محبوب می رساند.

 الهی هب لی  . . . .نظراً یقرِّبُه منک حقُّه 

والسلام

احسان کرمانشاهی

 



1-      منتخب میزان الحکمة ش 3472

2-      منتخب میزان الحکمة ش 3472

3-      تصنیف غرر الحکم و درر الکلم- دفتر تبلیغات حوزه علمیه قمشماره 4281 و 4365

4-      مصباح الشریعه- ترجمه مصطفوى - چاپ انجمن حکمت- 1360ش- ص  326

5-      تصنیف غرر الحکم و درر الکلم- دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم - ش 4337

6-      همان- ش 4312

7-      مصباح الشریعه-  همان

8-      منقول از امام صادق- منتخب میزان الحکمه- ش 3477

9-      سوره زمر، آیه 3

10-  سوره مؤمن، آیه 28

11-  سوره نحل، آیه 116

12-  سوره ق، آیه 5

13-  ترجمة فارسی المیزان- چاپ جامعه مدرسین- ج11- ص138 و 139- با اندکی تصرف

14-  تصنیف غررالحکم و درر الکلم - ش 4288

15-  کافی- چاپ اسلامیه- ج1- ص16

16-  منتخب میزان الحکمه- ش1659

17-  مراد از تضییع روشن است، زیرا حفظ حقیقتی بزرگ در صورتی که فقط با قربانی کردن حقوق کوچک میسر باشد تضییع نامیده نمی شود . این نکتة روشنی است که مورد سوء استفاده اهل باطل نیز قرار می گیرد. علاوه بر اینکه هیچگاه دو حق با هم تعارض نمی کنند بلکه در این صورت یکی از آنها باطل است اگرچه در ظاهر حق نامیده شود. پس در صورت تعارض آنچه باید انجام شود تشخیص حق از باطل است نه تقدیم یک حق بر دیگری.

18-  ادب نگه داشتن اندازة هر شیء است و این مقتضی آنست که در نظر، سخن و عمل، آدمی حقی را فروگذار نکند و از حدی تجاوز نکند که باعث تضییع حقی دیگر شود. اینجاست که امیرالمومنین می فرماید: «الحقُّ أضیق الاشیاء فی التناصف- رعایت حق در مقام عمل دشوارترین چیزهاست» منتخب میزان الحکمه- ش 1667

19-  کافی- چاپ اسلامیه- ج2- ص91