اوایل امتحانات خرداد بود، از آنجایی که امتحانات سوم دبیرستانی ها هماهنگ بود، حساسیت بالایی داشت. اون موقع ها با خط از مدرسه برمی گشتم توی مسیر یک کلوپ xbox بود که هر وقت به داخلش نگاه می کردم حسرت می خوردم چراکه از طرفی به خودم می گفتم:«نا سلامتی من بچه مسجدی ام. برم xbox بازی کنم!» واز طرف دیگر میدیدم که xbox خیلی حال میده. با اینکه به چنین تعارضی خورده بودم ولی حرف اول برام اهمیت بیشتری داشت، بنابراین طرف xbox  نمی رفتم، اما اوضاع همین طورنماند، یک روز که داشتم طبق معمول از کنار xbox  رد می شدم چندتا از بچه های مسجد رو دیدم که داشتن بازی می کردند خیلی تعجب کردم و ناراحت شدم ولی بعد به خودم گفتم:«چه عیبی داره تفریح است، گناه هم که نداره!» درنهایت بالاخره پایم رو به داخل کلوپ گذاشتم. صاحب مغازه فردی بی حوصله ، نسبتا جوان و کمی هم بددهان بود خیلی تحویلم نگرفت یه جوری هم بهم نگاه می کرد، رفتم پیش بچه های خودمون نشستم، از دیدنم هم جا خوردند و هم خوشحال شدند،خلاصه آن روز گذشت. فکر می کردم بچه های مسجد مثل خیلی از تفریح های دیگه در ماه یا هفته یا لااقل در روز یک بار میرن کلوپ، ولی روز بعد و روز بعد وروز بعدش هم همان آش و همان کاسه تازه نه یکبار درروز بلکه چند بار! روز به روز تعداد بچه های مسجد زیادترهم می شد چون بچه ها هم  به هم نگاه می کردند و هم یکدیگر رو تشویق می کردند مثلا پول همدیگر رو حساب می کردند. شاید بپرسید چرا باید چنین کاری بکنند؟ اگه کمی با این دستگاه ها آشنایی داشته باشید می فهمید که دسته جمعی وگروهی یه حال دیگه ای داره. کار به جایی کشید که بچه های کوچکتر مسجد هم می آمدند. منم که دیگه انگار به کلی عقلم رو از دست داده بودم، احساس می کردم این تیپ مسجدی برام محدودیت میاره پس در نتیجه تیپم رو عوض کردم این طوری تو کلوپ راحت تر بودم.

بعد از گذشت چهار پنج روز با بچه های غیر مسجدی کلوپ هم آشنا شدم اسم یکی از آنها کامبیز بود که موهاش همیشه عجیب غریب بود، سر و وضعش هم اصلا عادی نبود به قول معروف خرده شیشه داشت، می گفت از خونه فرار کرده و هر شب تو پارک یا خونه ی یکی از دوستاش شب رو صبح می کنه.

یکی دیگر از بچه های آنجا اسمش احسان بود، بعد xbox بازی کردن بعضی از بچه ها یه چیزایی تو گوشیش نگاه میکردند وبرای خودشون بلوتوث می کردند، فکر نکنم چیزای جالبی بوده باشه البته راستش رو بخواهید منم یه کمی نگاه کردم.

پس از یک مدت رفت وآمد به کلوپ دیگه آه در بساط نداشتم از مدرسه پیاده برمی گشتم تا بتونم پول هایم رو خرده خرده برای کلوپ رفتن جمع کنم. یکسری از بازی های آنجا باعث شده بود پرخاش گر بشم وعلاوه براین ها دیگه حوصله ی فعالیت تو مسجد رو هم نداشتم، درس هم که دیگه هیچی، کلا بی خیال شده بودم، به بهانه ی کتابخانه از خونه  میزدم بیرون و با بچه ها تو کلوپ قرار می گذاشتیم!

آره، انگار یه جای کار نه چند جای کار می لنگید، دیگه خودم نبودم اما چراییش رو نمیدونم...

 

مدتی فکر کردم کم کم به این نتیجه رسیدم : همان طور که هر کثیفی نجس نیست هر کار غلطی هم حرام نیست، مثلا درسته که xbox  حرام نیست ولی ...

چرا واقعا چرا باید ذهن وچشم و... خود را خسته کنیم تا وقت تلف کنیم؟!

مگر قرار نیست مصداق این آیه باشیم الذین هم عن الغو معرضون...

مگر قرار نیست حرکت کنیم ...

از شما دوستان عزیز می خواهم که به من کمک کنید تا آسیب های دقیق تر وبیشتری را پیدا کنم، تا راه درست را انتخاب کنم!مثلا آیا اصلا کلوپ رفتن مسجدی ها آسیب هست یانه؟

 

مست فیض، مستفیض، ملتمس دعا

مهدی مهدوی