جمعی از اعضاء کانون توحید مسجد فاطمه زهرا سلام الله علیها قزوین

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «همسفر» ثبت شده است

هو الرفیق

هو الرفیق

اولش یک حس غلغلکی ته جفت پاهایم احساس کردم. حس کردم چیزی دارد وُل می خورد. یک مقدار که بیشتر راه رفتم، غلغلکشان رفته رفته شبیه درد شدن و چند دقیقه بعد انگار که کف هردو پایم آتش گرفته باشند...

محمدحسین سیمیار

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

همسفر

به نام حضرت حق

امیدواریم با خواندن این داستان ها در شما خوانندگان تحولی ایجاد شود و بتوانیم به شما در راستای رادمردی اندکی کمک کنیم …..انشاءالله.

کشتی در طوفان شکست و غرق شد . فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره کوچک بی آب و علفی شنا کنند و نجات یابند . آن دو مرد دیدند که هیچ نمی توانند بکنند ، با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخواهند .پس دست به دعاشدند . برای اینکه ببینند دعای کدام بهتر مستجاب می شود به گوشه ای از جزیره رفتند .

نخست از خدا غذا خواستند .فردا ، مرد اول ، درختی یافت و از میوه ی آن درخت خورد . اما مرد دوم چیزی برای خوردن نداشت.

هفته بعد ، مرد اول از خدا همسر و همدم خواست . فردا کشتی دیگری غرق شد . زنی نجات یافت و به مرد رسید . اما مرد دوم هیچ کس را نداشت.

مرد اول از خدا خانه ، لباس و غذای بیشتری خواست فردا به صورت معجزه وار تمام چیز هایی که خواسته بود به او رسید . اما مرد دوم…

دست آخر مرد اول از خدا کشتی خواست تا او و همسرش را با خود ببرد . آن دعا هم برآورده شد . مرد خواست بدون مرد دوم از آنجا برود .

پیش خود گفت { آن مرد حتماً شایستگی نعمت های خدا را ندارد چون که به درخواست های او پاسخ داده نشد . } زمان حرکت کشتی ندا آمد :

 چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی ؟ زمانی که تنها خواسته او را اجابت کردم این نعمت ها به تو رسید . او از من خواست که تمام دعاهای تو را اجابت کنم! }

یا علی

عرفان حسینی وفا

و من الله توفیق

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰