بسم الله الرحمن الرحیم

«برداشتی از مقالة دوم کتاب اصول فلسفه و روش رئالسیم»

 فلسفه و سفسطه

   همة انسان ها با جهان خارج از خود کم و بیش در ارتباطند. خواه ناخواه از پیرامونشان اثر می پذیریند و بر آن تأثیر می گذارند؛ تلاش می کنند تا رازها را کشف کنند، مشکلات را حل کنند و... . در این میان حقایقی را می یابیم که همه بر وجودشان اتفاق نظر دارند. اگر بخواهیم به ابتدایی ترین آن اشاره کنیم، اقرار می کنیم که «واقعیتی وجود دارد» چرا که اگر نبود، این همه تلاش بشری در جستجوی موضوعات مختلف صورت نمی گرفت.

   حدود قرن پنجم قبل از میلاد، با ظهور آراء ضد و نقیض فلسفی در یونان و وجود انگیزه های مادی، عده ای فرصت طلب، در قبال رشوه، در دادگاه ها و محاکم حقوقی، به حمایت مجرمین برخاستند  و این موضوع منجر به ترویج عقیده ای شد که در ضمن آن تلاش می شد تا در جامعه القا نماید که حق و باطل اصالتاً معیاری ندارد و هرآنچه که انسان حق بداند، حق و اگر باطل بداند، باطل است و حتی در آن واحد یک مسأله ممکن است حق و هم باطل باشد. این مسلک سوفیسم نام گرفت. عده ای از آنان پا را فراتر نهاده و وجود هر گونه واقعیتی را نفی کردند[1]. البته دقت در این نکته که انسان ها همگی از اشتراکات بسیاری (مانند عکس العمل دفاعی در مواقع خطر، تمایل به استراحت در هنگام خستگی و ...) بر خوردارند، وجود ادراکات مشترک و اراده را حتی در شکاک ترین و منکرترین افراد غیر قابل انکار می کرد. ولی این افراد برای رسیدن به اغراض خود و فرار از حقیقت ناچار به این انکار بودند. با این وجود شکاکین تلاش می کنند تا همه چیز_حتی وجود خودشان _را هم مورد تردید و انکار قرار دهند. نتیجة این سخن آن خواهد بود که انگار در عالم هستی، هیچ اصل و قاعده ای وجود ندارد و همه چیز را می توان به اصطلاح دیمی دانست. برکسی پوشیده نیست که این افراد خود بخود حتی زمانی که سعی دارند همه چیز را زیر سؤال ببرند، مفاهیم اولیة بسیاری را تصدیق کرده اند. برای مثال او نمی تواند انکار کند که این خود اوست که دارد چیزی را نفی می کند و دیگرانی وجود دارند که افکار خود را با آنان مطرح می سازد و... .

با این مقدمه سوفستاییگری، با حفظ مبنا، دراشکال و ظواهر جدیدی گسترش یافت؛ برخی از شکاکین به اشتباه انتظار دارند هنگامی که چیزی را درک می کنند، واقعیت خود آن را بیابند؛ غافل آنکه، آن چیزی که در نزد ما حاضر می شود، علمی است که از خود آن چیز حکایت می کند و نه واقعیت معلوم و البته رسیدن به خود آن چیز امری خارج از انتظار است. برخی نیز وجود خطا و لغزش را وسیله ای برای خط بطلان کشیدن به همة واقعیت ها دانسته اند، اما همانطور که بیان شد، برای ابطال نظرات شکاکین و سوفسطاییان، صرف پذیرش واقعیت کافی و البته اجتناب ناپذیر است.  عده ای نیز پا را فراتر نهاده و فکر و ادراک را هم "مادی محض" دانسته اند.

   زیر بنای اعتقادی مادی گرایان، از سه اصل اساسی نشأت می گیرد که :1- در جهان چیزی جز ماده نیست و اگر وجودی هست، آن وجود، حتماً مادی است. 2- ماده ذاتاً در حال تغییر و تحول است.3- همة اجزاء ماده بر همدیگر تأثیر گذارند. اندک دقت، برای اهل فکر روشن می سازد که معنی این سه اصل آن خواهد بود که دیگر هیچ علم، قاعده و قانونی را نمی توان دارای اعتبار و ارزش علمی دانست چرا که وقتی همه چیز مادی شد و طبعا ماده هم دائم در حال تغییر، و از طرفی ذرات ماده از یکدیگر متأثر باشد، آنگاه هر تجربه، قضیه علمی و یا فرضیه ای فقط در همان شرایط خاصی که تجربه شده، قابل اعتنا و معتبر خواهد بود. با تغییر شرایط مکانی و به اصطلاح زمانی و نیز تأثیرات لحظه به لحظه ی ذرات ماده، دیگر گزاره ای قابل تکرار و کلی نخواهد بود و به این ترتیب همة گزاره ها جزئیند. به اضافه اینکه با  تغییر شرایط، مفهومی به نام دوام بی معنا شده و شما نمی توانید نتیجه بررسی یک پدیده را بر لحظه ای دیگر (و لو اندک) تسری ببخشید. روشن است که با قبول این اصول دیگر نمی توان هیچ قضیه ای را مطلقاً صادق انگاشت و همه چیز فقط به درد شرایط و لحظات خاص خودشان می خورند. فراموش نکنیم همه این مشکلات درست از لحظه ای آغاز شد که فکر مادی تصور شد؛ در این صورت فکر یعنی حاصل فعل و انفعالات مغز (یعنی تکه ای گوشت درون جمجمه) با امر خارجی. اما نتیجة این پندار آن است که ما سه چیز داریم:1- مغز2-شیء خارجی 3- حاصل فعل و انفعالات مغز؛ و اگر نگاهی به سه اصل مادی گرایان بیندازیم، به ناچار باید بگوییم که حاصل عملیات مغز (شماره 3) به هیچ وجه مطابقتی با شیء خارجی ندارد  و ما هیچ گاه نمی توانیم ادعا کنیم که به واقع رسیده ایم که البته خود این نظریه (فکر حاصل فعل و انفالات مغز است)را نیز نمی توان از قاعدة عدم واقع نمایی فکر استثنا کرد. دیگر حتی نمی توان حکم به باطل و یا درست بودن عقیدة مادیگرایان کرد؛ برای نمونه اگر مادیگرایان بخواهند اطلاق گزاره ها را نفی وآنها را نسبی بدانند، به ناچار باید خود این نفی اطلاق را نیز نسبی بدانند و در این صورت نفی نسبی اطلاق، کاری را برای آنها از پیش نخواهد برد. ضمن اینکه مفهوم نسبی وقتی معنا پیدا می کند که مطلقی قابل تصور باشد.

   با توضیحات فوق بعید می رسد انسانی در جهان یافت شود که با وجود اراده، انجام رفتارها، عکس العمل ها و اتکای همه این فعالیت هایش به علم و ادراک خود، واقعا نفی حقیقت نماید و غالب افرادی که به این افکار گرفتارند، یا در میان انبوه اندیشه ها و آراء دانشمندان سرگردانند و پس از دیدن خطاها، نفی هرگونه حقیقت را راحت ترین راه یافته اند و یا مغرضانه و برای فرار از عواقب پذیرش وجود حقیقت و رسیدن به بی بند و باری ها این مسلک را برگزیده اند. واضح است که روش برخورد صحیح با هر یک از این دو متفاوت و بر اساس عقاید ایشان است.

«و الحمدلله رب العالمین»

جواد ارباب

------------------------------------------------------------- [1]- منظور ما از «ایده آلیسم»، عقیده ای است که برای تصورات ذهنی اصالت قائل است و مطابق با آن جهان خارج از ذهن را انکار می کند. و مفهوم «رئالیسم» نیز به معنای اصالت داشتن واقعیت و در مقابل ایده آلیسم است.